مقالات تخصصي پايگاه


ايام محرم است و چندروزي تا عاشورا باقي مانده. اردوگاه اسلام سياهپوش شده. گرد غم چهره‏ي نوراني رزمندگان را پوشانده. اگر چه نيروها نمي‏توانند سياه بپوشند. ولي هر کس به فراخور حال خود تکه‏اي پارچه‏ي مشکي به نشانه عزاداري همراه خود دارد. عده‏اي شال سياه به گردن آويخته‏اند و عده‏اي ديگر يک تکه پارچه سياه را به روي سينه و روي جيب سمت چپ دوخته‏اند.


سخن درباره شهيد است شهيد همان‏طور که از نامش پيداست يک واژه بسيار مقدس و با فضيلتي است که به هر انساني که در راه عقيده و مکتبش مبارزه کند و کشته شود اطلاق نمي‏شود. شهيد داراي يک مقام روحانيت و تقدس خاصي است که وجودش از نور خدا جلوه‏گر شده است.

وقتي که خبر شهادت پدرم به پيغمبر اکرم رسيد، پيغمبر براي همدردي و تسليت به خانه‏ي ما آمد، من خود را از گريه نگه مي‏داشتم، پيغمبر به من نگاه کرد، دست مبارکش را بر سر من و برادرم مي‏کشيد در حالي که اشک‏هاي چشمش بر محاسنش جاري بود دست به دعا برداشت و براي پدرم و فرزندانش دعا کرد

خون شهدای انقلاب اسلامی به هدر نرفته است و آنها بودند كه به قیمت خون خود، آبروی اسلام، قرآن پیامبر و استقلال مملكت را حفظ كردند و حركتی كه آنها در این انقلاب از خود نشان دادند در طول تاریخ بی نظیر بوده است.

زمانی که آمدیم اینجا، در این منطقه ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا نمود و یک اتاق هم به اسم حسنیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد. به خاطر همین هم، لطف ائمه به خصوص امام حسین علیه السلام شامل حالش شد... او علاقه ی زیادی به امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهما السلام داشتد

این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید پنجاه سال عبادت کردید و خداوند قبول کند یک روز هم یکی از وصیت نامه ها را بگیرید ومطالعه کنید و فکر کنید این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند

من كه تو را خوب می‎شناسم، تو شاید برای آنها كه من‏باب ثواب به زیارت اهل قبور می‎آیند گمنام باشی، همگی از كنارت بگذرند و بی‎توجه، چرا كه نامت را در خاك ننوشته‎اند، چرا كه سنگ قبرت از مرمر سفید نیست، قاب عكس نداری هیچ فانونسی بر مزارت نورافشانی نمی‎كند، حتی سنگ قبرت تنهاست كه با آبی شستشو نگردید!

اینجا طلائیه است. جوونها! نوجوونها! اینجا یه دونه درخت هم نداره. نه دریاست ، نه كیش ، نه تفریحات داره ، نه پاركه. اینجا فقط بیابونه.اما حالا بزار بگم طلائیه چیه تا هر كی پرسید بگی طلائیه چه جور جائیه. طلائیه بوی خدا میده اگه رفتی طلائیه هر كی ازت پرسید كجا رفتی سرتو بالا بگیر و بگو رفته بودم قطعه ای از بهشت.

پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.


بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . شیر بمکد. برای ماندنش نذر امام حسین کردند. به ش گفتند « غلامِ حسین.»باید نذرشان را ادا می کردند. غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا.

پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده . مادر دولا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک ، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بند ها می زنند و پسرک می دود از در بیرون.


اگر شهدا نبودند و بسيجي‌ها، آنچه مي‌ماند پادگاني بود درندشت، با زمين‌هايي آسفالته، خشك و كم دار و درخت، ساختمان‌هايي معمولي، كوتاه و بلند، و تيرك‌هايي كه بر آن پرچم نصب كرده‌اند. اما دوكوهه سال‌ها با شهدا زيسته است، با بسيجي‌ها، و از آنها روح گرفته است؛ روحي جاودانه. دوكوهه مغموم است، اما اشتباه نكنيد!


شهادت پایان مرگ و مردگی‌هاست. ما با خون خود به این مردگی‌ها پایان خواهیم داد و ضامن ضربان مداوم رگ‌های امت اسلامی خواهیم شد، اسلام نیازمند به شهداست و انسانیت نیازمند به تزریق خون، ما با شهادت خود همه این نیازها را برآورده خواهیم ساخت..

ايمان، بانگ جرسى است که شهيدان براى راهنمايى و هدايت کاروان‌هاى بشريت به صدا درمى‌آ‌ورند. ايمان، زمزمه محبتى است که شهيدان، اين معلمان ايثار و گذشت براى جذب اطفال گريزپاى به کلاس انسانيت و معنويت به کار مى‌بندند.

هنگامی که یکی از برادران شما شهید می گردد، خداوند متعال روحش را در کالبد پرنده ای سبز رنگ قرار داده و بر روی نهرهای بهشتی به پرواز در می آورد. آن پرنده از میوه های بهشتی می خورد و در کاخهای طلایی بهشت مسکن می گزیند و در زیر سایه عرش الرحمان به پرواز در می آید.


مي دانيم که شهادت نقطه اوج و مرتبه کمال سير و صعود وجودي يک مجاهد و برترين صورت تحقق ايثار است. اين گونه است که با شهادت، تقوا و ايثار و جهاد پيوند مي خورند و مجاهد شهيد را به درجات عالي وجودي در عالم ملکوت مي رسانند.

وصيت نامه شهدا


اولين وصيت من به شما راجع به نماز است چيزي را که فرداي قيامت به آن رسيدگي مي کنند نماز است. پس سعي کنيد در حد توانتان نمازهايتان را سروقت بخوانيد و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفيق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز طلب کنيد


در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.

در این موقعیت زمانی ومکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر(ص)وامام زمان و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند . در چنین میدان سویع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است

تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی كه خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش كند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه كنم،

هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند


پدر و مادرم! همچنان كه تا الآن صبر كرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا كند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر كنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نكنید ولی اگر خواستید گریه كنید به یاد امام حسین (ع) و كربلا و پدر و مادرانی كه پنج فرزندشان شهید شده گریه كنید،


‌‌برادران مسلمانم در سراسر دنیا، دوستان ثابت قدم خدا و محمد و آل محمد (ص) السلام علیكم و رحمه الله و بركاته ان الدنیا قد ادبرت و ان الاخره قد اقبلت. همانا دنیا از ما رو گردانده و آخرت به ما رو كرده است، آنچه از عمر ما گذشت و فانی شد از دنیا بود و آنچه بسوی ما رو كرده


ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»


خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی.


اي جوانها، اي انسانها! به اين قرآن توجه كنيد كه با ما چقدر دارد روشن حرف مي‌زند و به روشني به ما بيان مي‌كند، بياييد تجارت در راه خدا كنيد و از اين تجارت چهار روز دنيا دست بكشيد. چه معامله‌اي بالاتر از اينكه خدا خريدارش باشد. خدا، جان و مال اهل ايمان را به بهاي بهشت خريداري كرده است.


خدايا ، خدايا ، تو را به جان مهدي (عج) تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي کشم وصيت نامه بنويسم . حال سخنانم را براي خدا در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم . خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .


یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.

وصيت نامه شهيد عباس قلعه زماني

اي دوستان و آشنايان، پيرو خط امام و رهبري و دنباله رو راه شهيدان باشيد.نگذاريد كه دشمنان اسلام بر شما غلبه كنند و شما را از بين ببرند.اي خواهران! حجاب خود را حفظ كنيد كه حجاب پاكدامني و عفت شماست.

این دنیای پست عجوزه‌ای بیش نیست که هراز گاهی خود را برای کسی آرایش کرده و چون سابی می‌ماند. دنیا چون آب دریاست که هر چه از آن بیشتر بیاشامی تشنه‌تر می‌شوی تا آنگاه که انسان را به هلاکت برساند. خود را از این دنیا دور کنید تا راه هجرت با سیر به وجود واقعی باز شود


مردم از گناه دوری کنید چرا که هیچ نفعی از ارتکاب آن برای شما بوجود نمی‌آید. همیشه راستگو باشید که رهایی در راستگویی است و از دروغ بپرهیزید که مرگ در دروغگویی است. کار خیر کنید. کمتر حرف بزنید و بیشتر عمل کنید. هر شب قبل از خواب مقداری از اعمالتان را که در روز انجام دادید مرور کنید

مجموعه اشعار دفاع مقدس


ميدان مين
تقديم به روح پاك سيد مرتضى آوينى
در خيالم از خودم گاهى فراتر ميروم‏
ميروم تا روبه‏رو، آن سوى باور ميروم‏
ميچكد يك قطره سبزى بر خيال تند خاك‏
در خيالى سرخ از خود تا كبوتر ميروم‏
ميروم آنجا كه مين روى زمين خوابيده است‏
گرچه خونين چهره‏ام، با زخم خنجر ميروم‏
يك سر پر شور اينك روى خاك افتاده است‏
خاك ميگريد برايم تا كه بيسر ميروم‏


ديار يار
گفتمش عزم ديار يار دارى؟ گفت: آرى‏
گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى
گفتمش با يار چونى؟ گفت: با يادش بسازم‏
گفتمش بر وصل او اميدوارى ؟ گفت: آرى.
گفتم از عهدى كه بستى آگه استى؟ گفت: هستم
گفتمش بر عهدت اكنون استوارى ؟ گفت : آرى


به خون گر كشى خاك من ، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزى ، به تيرم بدوزى
جدا سازى اى خصم ، سر از تن من
كجا مى‏توانى ، ز قلبم ربايى
تو عشق ميان من و ميهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلى هستى است ، جان كندن من
مپندار اين شعله افسرده گردد
كه بعد از من افروزد از مدفن من


شهادت‏
ما رهروان وادى سرخ شهادتيم
گل‏هاى سبز و خرم باغ عبادتيم
ما كشتگان راه خداييم و باك نيست‏
ز آن رو كه زندگان جهان سعادتيم
چون قطره‏ايم و وصل به درياى قرب دوست
با سير جاودانه‏ى خون بى‏نهايتيم
ما پيرهن به عشق خدا رنگ مى‏كنيم
زين رنگ سرخ ، غرقه به خون شهادتيم


ايثار تكيه داده به دوش عصايتان‏
ايمان، شكوفه‏اى به لب باصفايتان
گلدان - ولو شكسته - نشانى است از بهار
پيچيده عطرى از شهدا در صدايتان‏
چيزى زياد نيست اگر آسمان عشق‏
هر شب گل شهاب بريزد به پايتان‏
اين لطف كوچكى است كه هر روز صبح زود
خورشيد «ان يكاد» بخواند برايتان‏
روز قيامت است و ابوالفضل آمده‏ست‏
تا از شما سؤال كند ماجرايتان‏


مجالى براى شهادت
پرنده! دعا كن كه طاقت ندارم‏
براى پريدن شهامت ندارم‏
چگونه نمانم كه حتى كمى هم‏
به چشمان پاكت شباهت ندارم‏
صدا مى‏زنى نام من را وليكن‏
زبانى براى اجابت ندارم‏
ببين از تو پنهان نباشد كه حتى‏
براى پريدن لياقت ندارم‏


‌‌ گروه تفحص
سفر كرده‏ام تا بجويم سرت را
و شايد در اين خاكها پيكرت را
من اينجايم اى آشناى برادر
همان جا كه دادى به من دفترت را
همان جا كه با اشك و اندوه خواندى‏
برايم غزلواره‏ى آخرت را
كجايى كه چندى است نشنيده‏ام من‏
دعاهاى پر سوز و درد آورت را


شهر خرم ، شهر خون
اى شهر خرم ، شهر خون ، شهر شهادت
وى مهد مردان دلير و باشجاعت
صدها دلاور مرد با ايمان در اينجا
داده است بر جانانه‏ى خود جان در اينجا
اينجا به خون عاشقان گرديده گلگون
صد لاله خفته بى‏صدا در بستر خون
در شهر خرم ، شهر پاكان ، شهر عشاق
بودم ز جان و دل به ديدار تو مشتاق

عمليات هاي دفاع مقدس

 
نام عمليات: کربلاي 5
رمز عمليات: يا زهرا (س)
منطقه عمليات: جبهه جنوبي، شرق بصره، شلمچه
تاريخ عمليات: 19 / 10 / 1365 تا 2 / 12 / 1365
نوع عمليات: گسترده
هدف عمليات: تصرف شلمچه و پيشروي به سوي بصره
فرماندهي: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
سازمان رزم: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
استعداد نيروهاي درگير خودي: 200 گردان پياده، 24 گردان زرهي، 22 گردان مکانيزه، 24 گردان توپخانه
استعداد نيروهاي درگير دشمن: 232 گردان پياده، 38 گردان زرهي، 21 گردان مکانيزه، 54 گردان کماندو، 48 گردان گارد جمهوري و 46 گردان توپخانه
تلفات عراق: 90000 کشته يا زخمي و 2365 اسير
خسارات عراق: انهدام 40 هواپيما، 5 هلي‏کوپتر، 800 تانک و نفربر، 180 قبضه توپ، 400 قبضه ادوات، 90 دستگاه مهندسي، 1000 خودرو
غنائم: 190 تانک و نفربر، 20 قبضه انواع توپ، 250 قبضه ادوات، 200 خودرو.

نتايج:
- تصرف حدود 75 کيلومتر مربع از مناطق استراتژيک دشمن
- انهدام وسيع نيرو و تجهيزات دشمن
- تثبيت توازن به سود ايران
- نزديک شدن به بصره و در خطر قرار گرفتن آن



شرح كامل عمليات را از اينجا دنبال كنيد : عمليات كربلاي 5
تعداد پست ها : 16
طبقه بندي : عمليات كربلاي 5
17 مرداد 1391


 
 
شناسنامه عمليات نام عمليات: والفجر 8
رمز عمليات: يا فاطمه زهرا (ع)
منطقه عمليات: جبهه جنوبي - فاو
زمان عمليات: 20 / 11 / 1364 تا 9 / 2 / 1365
نوع عمليات: گسترده
هدف: تصرف فاو و تهديد بصره از جنوب
فرماندهي عمليات: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
سازمان رزم عمليات: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
استعداد نيروهاي درگير خودي: 140 گردان پياده، 16 گردان توپخانه
استعداد نيروهاي درگير دشمن: 126 گردان پياده 33 گردان زرهي،23 گردان مکانيزه،29 گردان کماندو، 20 گردان گارد جنوبي
تلفات عراق: 50000 کشته يا زخمي، 2105 اسير
خسارات عراق: انهدام 39 هواپيما، 5 هلي کوپتر، 540 تانک و نفربر، 150 قبضه توپ صحرايي، 55 توپ پدافند هوايي، 5 دستگاه مهندسي، 250 خودرو، 2 ناوچه موشک انداز
غنائم: 95 دستگاه تانک و نفربر، 20 قبضه توپ، 120 قبضه توپ پدافند هوايي، 30 دستگاه مهندسي، 180 خودرو
نتايج:
- آزادسازي و تصرف 940 کيلومتر مربع از سرزمين‏هاي ايران و عراق
- تصرف شهر بندري و مهم فاو
- انهدام وسيع نيرو و تجهيزات دشمن
- تسلط بر اروند رود
- انسداد راه عراق به خليج فارس
- هم مرز شدن با کويت

شرح كامل عمليات را از اينجا دنبال كنيد : عمليات والفجر 8
تعداد پست ها : 12
طبقه بندي : عمليات والفجر 8
23 مرداد 1391


 

زندگينامه شهدا | ايثار ، جهاد ، شهادت

 


    
    
    
    
    
    
    
    



زندگينامه شهداي شاخص دفاع مقدس :
برچسب : شهدا,
تعداد پست ها : 16
طبقه بندي : زندگينامه شهدا
16 دی 1394
 

گالري تصاوير


:: بخش گالري تصاوير

خاطرات دفاع مقدس – تقدير

خاطرات دفاع مقدس – تقدير

 

اگر برگردم

سال 65 در 'گيلان غرب، جبهه تاجيك' بودم. پيرمردى بود با حدود 65 سال سن. وقتى به او مى گفتيم حالا وقت استراحت شماست لااقل چند روز برويد مرخصى مى گفت: اگر برگردم مى ترسم قبولم نكنند. چيزى نگذشت كه نامه اى از خانواده اش به دستش رسيد كه پسرش سخت مريض است و در بيمارستان بسترى. با اصرار برادران يك هفته مرخصى گرفت و رفت اما بعد از 24 ساعت آمد. گفت: به برادرزنم سپرده ام به كارش رسيدگى كند. بعدها در سنگر كمين در كنار خودم تير مستقيم خورد و به شهادت رسيد.

 

 

پرچم هميشه در اهتزاز

مهدى با پرچمى كه بر دوش داشت و از خودش بزرگ تر بود، جلوى ستون حركت مى كرد. به خاكريز رسيديم، توقف كرديم و همه دور فرمانده حلقه زديم. ايشان با اشاره و كنايه به مهدى فهماند كه بايد برگردد. همه شوكه شديم، دلمان با دل او لرزيد و او مات و مبهوت چند لحظه به نقطه اى خيره شد. سپس با اعتماد به نفس و خيلى مردانه فرمانده را از ستون بيرون كشيد و با هم در گوشه اى خلوت كردند. بعد هر دو يك ديگر را در آغوش گرفتند و گريستند، اما نه براى جدايى. مهدى برگشت و ما آن قدر فهميديم كه مدركى نشان فرمانده داده و او را متقاعد كرده است. حركت كرديم، در حين عمليات و روى يكى از تپه ها مهدى از پا افتاده بود و ميله ى پرچم را داخل زخمى كه تركش خمپاره در شكمش باز كرده بود نهاده و به خواب ابدى فرو رفته بود. آن قدر مى دانستيم كه فرمانده محور به او اجازه ى شركت در عمليات را تا لحظه ى آخر نداده بود، اما بعد مقاومتش شكسته شد. بى اختيار و از سر كنجكاوى، جيبش را گشتم. دست خط پدرش را پيدا كردم. بعد از حمد و ثناى خدا و رسول (ص) نوشته بود: 'اين جانب... كه سه پسر خود را در راه اسلام و قرآن داده ام به شما نيز به عنوان آخرين فرزند و بود و نبود خود اجازه مى دهم در جبهه شركت كنيد و به آن چه مرضى اوست برسيد. والسلام'

 

 

براي شما اذان مي گويم

سال 65 وقتى به جبهه مى رفتيم، در آن لحظات آخر يكى از برادران كم سن و سال را از صف بيرون كشيدند و او را از پادگان آموزشى به شهر بردند. از مركز آموزش تا شهر شش كيلومتر راه بود. او دوباره با پاى پياده برگشت و به پادگان آمد و دست به دامن مسئولين شد. اين دفعه در پاسخ آنها كه مى گفتند آخر تو خيلى كوچكى، چه كارى از دستت بر مى آيد، مى گفت: من برايتان اذان مى گويم. براى بچه ها سرود مى خوانم. سرانجام با اصرار زياد موفق شد و به منطقه آمد. بعد از سه ماه تسويه گرفتيم ولى او ماند و به مرخصى نيامد. مى گفت: من بيايم مسلما ديگر نمى گذارند برگردم. مدت يك سال منطقه بود تا سال 66 كه به درجه رفيع شهادت رسيد.

 

 

تظاهرات در خط

شب عمليات محرم [10/8/61- شرهانى، زبيدات، غرب عين خوش، جنوب شرقى مهران] بود. در مرحله سوم عمليات، تك تيرانداز بودم. اسلحه كلاشينكف داشتم كه روى آن با خط درشت نوشته بودم: 'حسن انصاريان'. در اوج درگيرى اسلحه ام خراب شد. هر چه سعى كردم آن را درست كنم نشد. انداختمش زمين و با دست خالى- خدا شاهد است- زير آن باران تير و خمپاره شروع كردم به تكبير گفتن. مثل الله اكبر گفتن در تظاهرات خيابانى. نمى دانم چرا. به حال خودم نبودم. ساعتى گذشت، به دوستم 'حسن حسن پور' برخوردم كه كارگر كارخانه بود. با تعجب پرسيد: چرا دست خالى هستى، مگر اسلحه ندارى؟ گفتم: نه اسلحه ام گير كرد. گفت: بيا اين كلاش را بگير، من امدادگرم، نمى خواهم. اين را پيدا كردم. گرفتم و اتفاقا يك عراقى را با آن به جهنم فرستادم. صبح شد. در روشنايى چشمم افتاد به قنداق تفنگ. جل الخالق. اسلحه خودم بود. داشتم شاخ در مى آوردم. باورم نمى شد كه دست تقدير در ميان آن همه آتش و وسعت منطقه عمليات دوباره اين اسلحه را به من برساند. خدا را شكر كردم و آن را بوسيدم.

 

خاطرات دفاع مقدس - امدادهاي غيبي

خاطرات دفاع مقدس - امدادهاي غيبي

 

آيه و مارميت را خوب حفظ کردم

'مهاباد، لشكر ويژه شهدا، گردان امام صادق (ع)'. پاسى از شب گذشته، چند اتوبوس گل مالى شده وارد محوطه گردان شدند. بعد از ضيافت شام- خوردن مقدارى تخم مرغ و سيب زمينى- در مسجد لشكر به قصد 'پيرانشهر' سوار اتوبوس شديم. همه غرق در شوق و شادى و شوخى و من- بار اولم بود و تا آن زمان در عملياتى شركت نكرده بودم- به گذشته و آينده فكر مى كردم. آرپى جى زن بودم و مرتب تصوير تانكهاى دشمن در نظرم مجسم مى شد و اينكه چگونه آنها را نشانه گيرى كنم. آيه 'و مارميت اذ رميت' را آن قدر خواندم تا خوب حفظ شدم. به 'پيرانشهر' رسيديم. از نزديك شاهد بمباران مردم مظلوم منطقه كردنشين بوديم و موزيك ملايم ضد هوايى. بعد از صرف صبحانه كمپرسيهاى جهاد و سپاه آمدند. تجهيزات را كنترل كرديم و سوار شديم. همه ذكر مى گفتند. در آن ميان پيرمردى بود به اسم 'ابراهيمى' كه براى هشتمين مرتبه به جبهه آمده بود. بچه ها او را 'مادر' صدا مى زدند و او بچه ها را 'دختر'. روحيه عجيبى داشت. در منطقه 'حاج عمران' نزديكيهاى خط دشمن، با هشت جنگنده به استقبال ما آمدند. در شيارى پوشيده از گل و گياه، بعد از نماز و صرف ناهار، مشغول استراحت بوديم. يكى از ميراژهايك راكت، درست وسط گردان، رها كرد. همه برادران چنانكه بعدا تعريف مى كردند سرهايشان را محكم به زمين چسبانده و هر لحظه وجود خود را متلاشى و معلق در هوا مى ديدند. بعد از چند دقيقه كه خبرى نشد بچه ها يكى يكى سرهايشان را بلند كردند. معلوم شد راكت ميراژ- چيزى به ضخامت يك بشكه و به طول دو متر- ميان گل و شل فرو رفته و به خواست خدا منفجر نشده است.

 

 

الهي عظم البلاء

درعمليات قادر [23/4/63- سيدكان] بعد از شهادت فرمانده گروهانمان- شهيد دوست بين- قرار شد فرمانده گردان - على ابراهيمى- را كه سخت مجروح شده بود به عقب بياوريم - او بعدا در عمليات والفجر هشت به شهادت رسيد. 48 ساعت جز پونه هاى اطراف چشمه، چيزى براى خوردن نداشتيم. وضع راه به قدرى خراب بود كه بعضى جاها را چهار دست و پا بالا و پايين مى رفتيم. چند مرتبه با بى سيم تماس گرفتيم و براى حمل مجروح تقاضاى قاطر كرديم ولى بى فايده بود. به هيچ وجه قادر به ادامه راه و آوردن 'شهيد ابراهيمى' نبوديم. مرتب اعلام مى كردند كه هر طور مى توانيد خودتان را نجات دهيد. فرصت فكر كردن نداشتيم. دير مى جنبيديم در كمينهاى بين راه گير مى كرديم. يكى از بچه ها براى آوردن قاطر داوطلب شد. مدتى گذشت و خبرى از او نشد. ديگرى را به دنبالش فرستاديم. او هم برنگشت. همه اميدمان قطع شده بود. شنيده بودم دعاى 'الهى عظم البلاء' [فرج] سريع الاجابه است. با خودم گفتم امتحان مى كنم ببينم واقعا اين طور است. شروع كردم به خواندن. خدا را گواه مى گيرم كه در آخرين فرازها، بى سيمى كه از اول عمليات همراه من بود، يكمرتبه به صدا درآمد. از آن طرف خط گفتند: وسيله درخواستى شما در راه است و بزودى مى رسد. همان هم شد. قاطر رسيد و برادر 'ابراهيمى' را روى آن نشانديم. بين راه از روى قاطر افتاد زمين. با اينكه پنج تير به شانه اش خورده بود، جز چند 'يا زهرا'ى خفيف و آرام هيچ نگفت.؛ مبادا ما خجالت بكشيم. خدا رحمتش كند.

 

 

سي و شش ساعت گرسنگي

در عمليات ميمك (عاشورا) [25/7/63- ارتفاعات منطقه مرزى ميمك] شركت داشتم. شب قبل از عمليات در ميدان صبحگاه جمع شديم، صورت به روى خاك، وداع كرديم و راه افتاديم به سمت دشمن. در همان ساعات اوليه عراقيها را از روى آن قله هاى نوك تيز سر به فلك كشيده عقب رانديم. در اوج عمليات و درگيرى بوديم. براي مدت 36 ساعت غذا نرسيد ولى كسى صدايش درنيامد. در سنگرى موضع گرفتيم كه قبل از ما زنبورى آنجا اتراق كرده بود. خلق ما را تنگ كرد. با كمك دوستم و با چفيه او را بيرون رانديم. پيش خودمان مى گفتيم اين هم يك نوع دشمن است. هنوز به سنگر برنگشته بوديم كه خمپاره اى آمد و سنگر رفت روى هوا. معلوم شد او دوست و مأمور دوست بوده نه دشمن!

 

 

سلاح الله اکبر

عمليات نصر دو [13/3/66- منطقه ميمك] بود و ما در 'كردستان'، 'گرده رش' و 'الاغلو' بوديم. در مخابرات 'لشكر 21 امام رضا (ع)'. شب بود. رفته بوديم سنگر كمين. يك وقت ديدم صداى پا مى آيد. با بى سيم به فرمانده گردان اطلاع دادم. گفت، بگذار بيايد جلو. شليك نكن. هنوز حرفم تمام نشده بود كه يارو آمد داخل و گفت: سلام. نشست. من از ترس داشتم سكته مى كردم. همه اش فكر مى كردم الان است كه مرا بكشد. گويا او هم از من ترسيد اما وضعم را كه ديد كلتش را درآورد و گرفت جلويم. نمى دانم چه حسى به من دست داد كه يكمرتبه فرياد زدم: الله اكبر. او بى اختيار كلت را رها كرد و من توانستم او را اسير كنم. دوباره با مسئول گردان تماس گرفتم. گفت: او را نكش. مى خواهيم از او اطلاعات بگيريم. گفتم هيكلش خيلى بزرگ است، من مى ترسم. نمى توانم او را نگه دارم. خلاصه، فرمانده گردان آمد و او را با خودش برد.

 

 

رحمت الهي

سيزدهم اسفند سال 64. عمليات با رمز يا زهرا (س) آغاز شد. مأموريت ما گرفتن چند قله بود. در يك دسته 24 نفره وارد عمل شديم. هوا فوق العاده تاريك و آسمان صاف بود. در بين نيروهاى گروهان ما برادرى بود كه چشمهايش ديد كافى نداشت. در حين حركت ستون، اين برادر لحظه اى نفر جلوييش را نمى بيند و به سمت ديگر مى رود. دوازده نفر هم بى خبر از همه جا پشت سر او راه مى افتند. درست در لحظه اى كه قرار بود رمز عمليات گفته شود، متوجه موضوع شديم. آن قدر به دشمن نزديك بوديم كه كوچكترين عكس العملى موجب لو رفتن نقشه مى شد. هر گروه فكر مى كرد گروه ديگر اسير شده است. خيلى مضطرب و پريشان بوديم. ناگهان در آن هواى صاف، باران گرفت. ريزش قطرات باران روى برگ درختان اطراف و سروصداى ناشى از آن، شرايطى بوجود آورد كه مى توانستيم همديگر را با صداى بلند بخوانيم و حتى سوت بزنيم و به اين وسيله علامت بدهيم. اين رحمت الهى ما را به هم رساند و توانستيم عمليات را ادامه بدهيم.

 

 

روي خط الرأس

عمليات نصر هفت [13/5/66- غرب سردشت، دوپازا] شب چهارم ماه بود كه عراق پاتك كرد و ارتفاعات 'دوپازا' را از ما بازپس گرفت. سنگر تخريب كنار فرماندهى بود. ساعت سه صبح فرمانده گردان با نگرانى وارد سنگر شد و ما را بيدار كرد و گفت كه چه وضعى پيش آمده و كدام يك از دوستان شهيد و مفقود شده اند. همه گريه كرديم. قرار شد بچه هاى تخريب و اطلاعات براى تقويت روحيه برادران به خط بروند. كل بچه ها كه جمع شديم، ده نفر نبوديم. راه افتاديم. بين راه، نيروهاى زخمى پياده به عقب مى آمدند، با سرو وضع آشفته و چشمهاى گريان. پنج صبح رسيديم به خط. نمى دانستيم دشمن چه مقدار از منطقه را اشغال كرده. جلو رفتيم. به معاون تيپ، 'حاج بهروز مرادى' برخورديم. گفت: اين جاده را ادامه بدهيد به عراقيها مى رسيد. پانصد متر جلوتر آتش تيربار و آرپى جى مزدوران مانع پيشروى بود. برگشتيم. 'حاج بهروز' گفت: فقط يك راه مانده است. حركت روى خط الرأس! يعنى در ديد و تير مستقيم دشمن. واقعا احساس ترس مى كردم. يكى از برادران به نام 'عبدالله درخشان' كه وضع من و امثال ما را درك مى كرد، با صحبتهايش به ما دلدارى مى داد. جلوتر رفتيم. اجساد شهدا، مجروحين از پا افتاده، بدون مهمات، هيچ كس باورش نمى شد. 'حاج محمد طالبى' يكى ديگر از فرماندهان آنجا بود. قرار شد تك كنيم و ارتفاعات را از چنگ عراقيها در بياوريم. ولى چطورى؟ نيرويى در كار نبود. از برادران گردانهايى كه در عمليات بودند خواستند داوطلبانه آماده بشوند. روى هم 30 الى 35 نفر شديم. مظلومانه با كلاشينكف و آرپى جي، به جاى خمپاره آتش تهيه ريختيم و به لطف خدا ظرف بيست دقيقه با دادن چند شهيد ارتفاعات را گرفتيم. در حالى كه دشمن آن را با سه ساعت درگيرى از دست نيروهاى ما درآورده بود.

 

 

يک باک پرپر

شانزدهم اسفندماه سال 66 بود. به عنوان تداركات آتشبار به همراه 'حسين وفايى' و تعدادى ديگر از برادران وظيفه براى رساندن آذوقه و لوازم مورد نياز به توپهايى كه در خط بودند به سمت 'پل سيدالشهدا (ع)' واقع در منطقه 'ماووت' رفتيم كه بر اثر سيل ويران شده بود. وسايل را به وسيله يك فروند هليكوپتر به آن دست پل برديم. ساعت يك بعدازظهر با بى سيم تماس گرفتيم و يك دستگاه تويوتا از خط آمد. لوازم را داخل آن گذاشتيم و راه افتاديم. چيزى نگذشت كه بنزين ماشين تمام شد. مدتى منتظر مانديم تا ماشينى از آنجا رد شد و از آن بنزين گرفتيم. به راه ادامه داديم. نزديكيهاى خط دوباره بنزين تمام كرديم. خيلى غصه خورديم. چون بچه ها چند روز بود غذا نداشتند و بى صبرانه منتظر ما بودند. ناگهان چشممان افتاد به تويوتاى آسيب ديده اى كه در عمليات از كار افتاده بود. برادر 'وفايى' گفت: خدا را چه ديده اى شايد در اين لاشه بنزينى باشد. گفتم: چطور ممكن است، اين يك جاى سالم ندارد. خلاصه با نا اميدى به طرف آن رفتيم. ديديم باكش پر بنزين است. چيزى جز امداد غيبى نبود. آن را خالى كرديم و آمديم. يكى يكى به توپها سر زديم و هر چه بود بينشان تقسيم نموديم. در يكى از چادرها مشغول نماز بوديم كه آن تپه را زير مينى كاتيوشا گرفتند. چشم كه باز كرديم خود را در 'بيمارستان بانه' يافتيم.

 

 

سلاح سنگين خمپاره شصت

بعد از عمليات والفجر پنج [19/10/65- شلمچه، شرق بصره] به عنوان طرح لبيك ياخمينى به 'چنگوله' رفتيم و قسمتى از منطقه را تحويل گرفتيم. يك شب كه در سنگر (سنگر كه چه عرض كنم، چاله اى كه با سرنيزه كنده شده بود) خوابيده بوديم، فرمانده گروهان برادر 'محمد' فرياد زد بى سيمچى كجايى! خواب آلود با همان دمپاييهاى عراقى كه به پا داشتم به طرف سنگر فرمانده گروهان رفتم. از من خواست با توپخانه تماس بگيرم و از آنها كمك بخواهم. هر چى كردم موفق نشدم. گويا بى سيمچى توپخانه خوابيده بود. به هر حال بى سيمچى بغل دستيش روى خط من آمد و گفت: به بچه ها بگو الله اكبر بگويند. ما هم بى سيم را زمين گذاشتيم و شروع كرديم با كلاشينكف به تيراندازى كردن و الله اكبر گفتن. بعد فهميديم كه آن شب نيروهاى گارد مخصوص رياست جمهورى عراق به ما حمله كرده بودند. سلاح سنگين آن شب ما خمپاره شصت بود! پيرمردى داشتيم كه صبح آن روز با يك آرپى جى بدون گلوله رفته بود اسلحه بياورد. چون اسلحه سبك نبود، بنده خدا آرپى جى برداشته بود. خيال كرده بود آرپى جى هم خشاب مى خورد! جالب اينكه بالاى گودالى مى رود و همان آرپى جى غير مسلح را به طرف چهار نفر عراقى داخل آن مى گيرد و آنها بدون توجه اسير مى شوند. از اين واقعه آن قدر خوشحال بوديم كه پشت بى سيم به جاى اينكه بگويم ما 'پس انداز كرديم' (يعنى اسير گرفتيم) خود عبارت را بدون رمز گفتم!

 

 

وقتي خدا بخواهد

در عمليات والفجر ده [23/12/66- حلبچه] شركت داشتيم. در 'قرارگاه نجف اشرف، منطقه كردستان'، شهرستان 'بانه' بوديم. وظيفه ما اين بود كه در حين عمليات هر دستورى که از فرماندهى قرارگاه صادر مى شد به يگانهاى رزمى در خط ابلاغ كنيم. ساعت ده صبح معمولا هواپيماهاى عراقى سهميه داشتند. مى آمدند نقاطى را بمباران مى كردند و مى رفتند. شب عمليات، دشمن قرارگاه را زير ديد خود داشت و آنجا را با توپ مى زد. چند نفر از برادران زخمى شده بودند. من ماشين خودم را سمت غربى خاكريز گذاشته بودم. آمدم سراغ آن و به خيال اينكه وسيله خودم است سوييچ انداختم و در را باز كردم و مجروحين را برداشتم و آمدم بيمارستان صحرايى. موقعى كه خواستم به خط برگردم هر چه كردم در ماشين باز نشد. خوب دقت كردم، ديدم مال من نيست! روشن نشد كه نشد. خواست خدا بود كه دفعه قبل با آن سوييچ روشن شد و جان بچه ها را حفظ كرد.

 

 

لطف خفي

سال 67 مسئول مواد نفتى بودم كه عمليات مرصاد [3/5/67- غرب كشور، كرندواسلام آبادغرب] شروع شد. با حمله عراقيها و منافقين ما نيز محل استقرارمان را ترك كرديم و در 'قلاجه' مستقر شديم. بعد از عقب زدن مزدوران، مثل سايرين به موضع و موقعيت خود در آمادگاه برگشتيم. در كمال تعجب ديديم عراقيها همه انبارها و كانتينرهاى حاوى پانصد تن برنج و قند و خواروبار را با همه سنگرها به آتش كشيده اند، اما هشت تانكر سوخت صدهزار ليترى پر را دست نزده اند. يك ماه از آتش بس گذشت. روزى يكى از همرزمان با فرياد آتش، آتش ما را به خودمان آورد. آتش از 'قله حاجيان' بالا زده و تانكرى كه در حال تخليه بنزين به داخل تانكر مادر بود يكپارچه آتش شده بود. به بچه ها گفتم فقط اسلحه هايتان را برداريد و فرار كنيد. چون هر لحظه امكان داشت آتش از تانكرى به تانكر ديگر سرايت كند و همه آنها در نتيجه گرماى زياد منفجر شوند. پيش خودم مى گفتم كه حتما بايد ده بار اعدام بشوم، چون هيچ بهانه و مدركى وجود نداشت كه بگويم مثلا اين كار عراقيها يا منافقين بوده است. به هر حال همه افراد از محوطه فرار كردند. من ماندم و دو نفر ديگر از دوستان. مرگم را از خدا مى خواستم. متأسفانه هيچ گونه وسايل ضد حريق نيز نداشتيم. اگر كپسول اطفائيه اى هم بود فاسد شده بود. داشتم به خودم مى پيچيدم و فكر مى كردم كه ماشين آتش نشانى شهر 'گيلان غرب' كه براى پر كردن آب به داخل شهر خالى از سكنه آمده بود متوجه دود غليظ در ده كيلومترى شهر مى شود. ترس و نيز باد كه از جهت مخالف مى وزيد و راه را بسته بود، نمى گذاشتند راننده نزديك حريق بشود. هر چه خواهش كرديم كه بيت المال است و از اين حرفها قبول نكرد. به يكى از بچه ها به نام 'حسين مالكى' گفتم: به زور اسلحه، اينها را پياده كن. با تهديد، راننده و كمك راننده را آورديم پايين. خودم پشت فرمان نشستم و با سرعت زياد از ميان آتش به پشت تانكر رفتم. مسئول خودرو نيز بعدا پياده خودش را به ما رساند. شاگردش بالاى تانكر رفت و در حالى كه هيچ اميدى نداشتيم مسلسل آب را باز كرد و ظرف چند دقيقه حريق خاموش شد. نزديك تانكرهاى سوخت شديم. ديديم لايه پلاستيكى شيلنگ سوخته و فقط فنر آن مانده است. اين تانكر با تانكرهاى پايين حدود نيم متر فاصله داشت. واقعا لطف خفى و امداد غيبى خدا را به چشم ديديم كه آتش به بنزين، آن هم در تابستان و با فاصله نه چندان دور سرايت نكرد و آنها سالم ماندند.

 

 

کاري بکن کارستان

سال 65 در رويارويى با دشمن متوجه شديم تانكهاى عراقى درست روبرويمان در فاصله يك كيلومترى در حال پيشروى هستند. آن موقع فرمانده دسته ادوات بودم. رو كردم به يكى از بچه ها به نام 'مصطفى' و گفتم مى خواهم كارى كنى كارستان. او هم گفت به چشم و خمپاره را با فرمان آتش روانه كرد. قبل از شليك گفت: خدايا گلوله را به اين نيت شليك مى كنم كه اولين تانك دشمن را كه سرستون است منهدم كند. بعد عبارت 'بسم الله قاصم الجبارين' را به زبان آورد و آتش كرد. با كمال تعجب همه با چشمان خودمان ديديم كه گلوله درست رفت داخل لوله تانك و آن را منفجر كرد. از خوشحالى هركس هر چقدر مى توانست پريد هوا و 'مصطفى' غرق بوسه شد.

 

 

مائده ي آسماني

در عمليات بيت المقدس گم شدم و از واحد خودم دور افتادم. گرسنه و تشنه و سرگردان، نمى دانستم راه از كدام طرف است. مى ترسيدم به سمت دشمن بروم، چون دشمن و نيروهاى خودى در دو طرف من قرار داشتند. همين طورى، الله بختكى راه افتادم. خيلى زود به خاكريزى رسيدم. نگهبان ايست داد و گفت بيا نزديك. من از ترس نمى توانستم قدم از قدم بردارم. به هر تقدير، ديگر فرار ممكن نبود. نزديك رفتم. پرسيد كيستى؟ جواب دادم ايرانى ام، از تيپ 25 كربلا. بدون اين كه توضيح بيش ترى بدهم گفت: 'مى دانستم ايرانى هستى و ساعت هاست سرگردانى. من آمده ام اين جا تا تو را نجات بدهم. تشنه و گرسنه هم هستى، برايت آب و ميوه و خوراكى آورده ام'. حسابى به من رسيد، بعد گفت: 'از اين طرف بروى به واحد خودت مى رسى'. تعجب كردم كه او چه طور از وضعيتم خبر داشت. يعنى كسى مرا ديده و او را فرستاده بود دنبالم؟ بالاخره هم نفهميدم.

 

 

واقعا خدا با ماست

در عمليات كربلاى 5 ما روى يكى از پدها با پى ام پي مستقر بوديم. قبل از شروع عمليات من تمام دستگاه و توپ را خوب آزمايش كردم. تعدادى از تيپ ها و لشكرها از چپ و راست وارد عمليات شده و حدود يك كيلومتر جلوتر از ما قرار داشتند و فاصله بين ما و آنها تمام آب بود. فرماندهى واحد از من خواست يك گلوله توپ به طرف دشمن و سنگرهاى او پرتاب كنم. پى ام پى را روى پد آورديم. دستگاه را تنظيم و شليك كرديم اما اتفاقى نيفتاد. دوباره دست به كار شدم، بى نتيجه بود. پايين پد آمديم. تمام ماشه ها و توپ را بازبينى كرديم، سالم بودند. برگشتيم روى پد. دوباره نشانه گيرى كردم، نشد كه نشد. فرمانده با عصبانيت گفت: چرا دستگاه را خوب آزمايش نكردى؟ با اين وضعيت مى خواهى جلوى دشمن بايستى؟ خجالت كشيدم. پاسخى نداشتم بدهم. بعد روى پد رفتم و همين طور بى جهت هوايى شليك كردم و جواب داد. همه تعجب كرديم. يك روز از اين قضيه گذشته بود. نيروهاى خط مقدم جلوتر رفته بودند. فرمانده محور مرا ديد دستى روى شانه من زد و گفت: 'نور شرق' مى دانى چرا ديروز توپ شليك نمى كرد؟ جواب دادم: نه. گفت: براى اينكه سنگرهاى روبه رو همه نيروهاى خودى بودند! حال عجيبى پيدا كردم. آنجا بود كه فهميدم واقعا خدا با ماست.

 

 

مطيع و فرمانبر

دو خاطره از شهيد حاج حسين خرازى فرمانده لشكر دارم. يكى مربوط است به روزى كه لشكر چلوكباب داده بود. و شهيد خرازى مثل بقيه با غذا دو نوشابه خورده و پول نوشابه اضافى را پرداخت كرده بود و دوم اينكه در يكى از روزهايى كه با تويوتا به خط سركشى مى كرده اند از راديو اطلاعيه پخش مى شود مبنى بر اينكه تخطى از قوانين راهنمايى و رانندگى شرعا جايز نيست؛ كه ايشان از پشت فرمان ماشين پايين آمده و از آن نقطه پياده تا دارخوين مى آيند و با خودشان راننده اى مى برند تا به جبهه فاو بروند. چون ايشان يك دستشان در جنگ قطع شده بود.

 

 

معجزه صلوات

در عمليات كربلاى 5 يك شب در سنگر نه نفره اى كه داشتيم به نيت چهارده معصوم (ع) چهارده هزار صلوات فرستاديم و بعد رفتيم پاى قبضه كاتيوشا. با نيروهاى ما كه از سنگر مخابرات آنجا رفته بوديم حدود بيست نفر مى شديم. در آن تاريكى شب همه مشغول پر كردن قبضه كاتيوشا بوديم كه يك گلوله توپ خورد نزديك چرخ عقب ماشين، سمت شاگرد. دو سه متر خاكريز كنار قبضه را به اطراف پرتاب كرد و دو نفر از بچه ها زير خاك مدفون شدند اما به بركت آن صلواتهاى نذرى هيچ كدام آسيب نديده و حتى يكى از آن تركشها به موشك انداز اصابت نكرده بود.

 

 

بازار طلافروشان

منطقه فاو در سنگر تخريب نشسته بوديم. شهيد مصلحى وارقانى آمد جلو در سنگر و با لحنى جدى گفت: مى دانيد در شهر چه خبر است؟ بعد مكثى كرد و توجه ما كه خوب جلب شد ادامه داد: مى گويند طلا و جواهر به پايين ترين حد قيمت رسيده است و آنقدر فراوان و در دسترس كه بعضى هر چه دارند به يكديگر هديه مى كنند، مى بخشند، حتى حاضرند بابت قبول آن وجه دستى هم بدهند! قيافه جدى او مانع از آن بود كه فكر كنيم سر به سرمان گذاشته است. تعجب ما را كه ديد اضافه كرد: اهالى و شهروند آن شهر كسى جز خود شما نيست كه وقت و عمر نازنين و قيمتى تر از طلاى خود را مفت و مجانى در اختيار اين و آن مى گذاريد و بعضى با گناه كوچك و بزرگ حتى خود را بدهكار و مديون نيز مى كنيد. چرت ما پاره شد. دانستيم در جبهه بودن و پاسدارى از انقلاب و اسلام كافى نيست، بايد به قول امام (ره) از خودمان نيز نگهبانى كنيم.

 

 

الله اکبر الله اکبر

در عمليات نصر 4 شركت داشتم. قرار بود بيست و چهار ساعت بعد گردان ديگرى براى پدافند جايگزين ما بشود. حجم زياد آتش دشمن مانع اين جابه جايى و تعويض شد و مجبور شديم سه شبانه روز در تپه هاى گامو به صورت آماده باش كامل عمل كنيم. شب سوم، حلقه محاصره آتش به قدرى تنگ شد كه نمى توانستيم چند متر جلوتر از خودمان را ببينيم. دشمن زير آتش تهيه پياده حدودا تا پنجاه مترى ما آمده بود، ديگر شهادت يا اسارت همگى مسلم بود. در همين شرايط فرمانده گردان ما برادر محسن كريمى بى مقدمه شروع كرد به تكبير گفتن: الله اكبر الله اكبر، بعد همه با هم همصدا: الله اكبر الله اكبر و نيروهاى عراقى در كمال ناباورى با شنيدن بانگ الله اكبر اطراف ما را خالى كردند و گريختند، اين آن چيزى بود كه با چشمان خودم ديدم.

 

 

آية الکرسي

چند روز بيشتر به عمليات كربلاى هشت [18/1/66- شرق بصره، شلمچه] باقى نمانده بود. مى رفتيم 'كانال ماهى'، يكى از محورهاى عملياتى براى شناسايى. بعضى از قسمتهاى اين منطقه با دشمن بيش از صد متر فاصله نداشت. نيروهاى بعثى با دوربينهاى مادون قرمز همه جا را زير نظر داشتند و ما معمولا آية الكرسى مى خوانديم و داخل آب مى شديم. بار سوم بود كه به شناسايى مى رفتيم تا محل سنگر و خاكريزهاى دشمن را معلوم كنيم. ساعت دوازده حركت كرديم. عمق آب حدودا يك متر بود. كلاههايى از جنس گونى به سرمان بود و قطب نماهايى به دستمان. 350 متر به خاكريز مانده آب تمام شد. با لباس غواصى زير نور منور مثل طلا در آب برق مى زديم. نمى دانستيم به كدام طرف برويم تا به آب برسيم. هر لحظه منتظر بوديم يكى بيايد و ما را به اسيرى ببرد. ده دقيقه به اين منوال گذشت. ظاهرا آيه كار خودش را كرده بود. آمديم و گزارش كرديم كه اين محور براى عمليات كردن مناسب نيست. به اين ترتيب جلو يك فاجعه گرفته شد.

 

 

آموزش الله اکبر

عمليات والفجر چهار [28/7/62 مال مريوان- منطقه عمومى پنجوين] كه شروع شد من در واحد تخريب بودم. بعد از عمليات يكى از دوستان كه عرب زبان بود با تعدادى از اسرايى كه گرفته بوديم صحبت مى كرد. آنها مى گفتند كه قبل از عمليات چند روز آموزش الله اكبر مى ديدند. منظورشان را نفهميديم. توضيح دادند كه يك عده دشمن فرضى مى شدند، ما حمله مى كرديم و آنها تكبير مى گفتند تا به اين وسيله ترسمان بريزد و موقعى كه شما عمليات مى كنيد و الله اكبر مى گوييد نترسيم. اما وقتى شما پيشروى مى كرديد و الله اكبر مى گفتيد باز هم ترسيديم چون با الله اكبر خودمان فرق داشت، بلكه هراسمان بيشتر از دفعه قبل بود!

 

 

کار خدا بود

شب عمليات بيت المقدس [10/2/61- جاده اهواز- خرمشهر] مرحله سوم آزادى 'خرمشهر' بود. حركت كرديم و ساعت شش صبح رسيديم كنار 'اروند رود'. دو تا نارنجكى كه در جيب فانوسقه داشتم بر اثر سينه خيز رفتن سرهايشان باز شده بودند و به هيچ چيز جز خود جيب، بند نبودند. كار خدا بود كه با آن همه جست و خيز منفجر نشده بودند. آمديم اسرا را به عقب ببريم. از ترس هر چه داشتند از ساعت و پول و ساير اشيا به بچه ها مى دادند كه قبول نمى كردند. ديدنيترين صحنه وقتى بود كه يكى از برادران اسرا را به ستون يك به صف كرد و خودش جلو ايستاد و بدو- رو داد. او مى گفت 'الله واحد' و آنها جواب مى دادند 'خمينى قائد'.

 

 

امدادهاي غيبي

شهريور سال شصت بود. در يكى از محورهاى جبهه 'شوش'، مخابراتچى بودم. تركش خمپاره، ارتباط ما را با عقبه قطع كرده بود. فرمانده محور از من خواست هر چه زودتر مشكل را حل كنم. مسافت زيادى را بايد طى مى كردم تا محل قطع شده مشخص بشود، آن هم در تاريكى شب. تصميم گرفتم از محل سنگر جلو راه بيفتم و آن قدر بروم تا بعد از آن بتوان با تلفن دستى ادامه اش را چك كرد و تا هر كجا ارتباط با عقب قطع بود بگردم. شروع كردم. همين طور كه در تاريكى شب كورمال كورمال، سيم را وارسى مى كردم، يك ميهمان ناخوانده- خمپاره شصت- آمد كه خودم را نقش زمين نمودم. در همين اثنا منورى آسمان را روشن كرد و به محض اينكه خواستم بلند شوم، در كمال ناباورى محل قطع سيم را جلو رويم ديدم. خدا را شكر كردم و بعد از اتصال سيم، تلفن را آزمايش كردم. معلوم شد دقيقا همان نقطه بوده. به اين ترتيب از رفتن چندين كيلومتر راه و صرف ساعتها وقت بى نياز شدم.

 

خاطرات دفاع مقدس – آرمان

خاطرات دفاع مقدس – آرمان

 

سلام مرا به امام برسان

هر چند وقت يكبار اعزام بود، اما من هر چه مى رفتم و مى آمدم موفق نمى شدم ثبت نام كنم تا اينكه با كاروانى در سال 65 (بيست و دوم تيرماه) به جبهه راه يافتم. به واحد بهدارى مراجعه كردم، پرسيدند چرا جاى ديگرى نرفتى؟ گفتم: هر كجا مى روم مى گويند تو جثه ندارى و نمى توانى كار كنى. خلاصه با گريه و التماس، مرا پذيرفتند و به عنوان امدادگر به 'گردان حزب الله' فرستادند. سحرگاه شبى كه دشمن اقدام به تك سنگين كرده بود، براى انتقال اجساد شهداى گردان و حمل مجروحين دست به كار شديم. تا عصر آن روز به هر مكافاتى بود، زخميها و شهدا را به پشت منتقل كرديم. در چهره مجروحين جز شادى و به زبانشان جز ذكر خدا چيزى نيافتم. يكى از شهدا، امدادگر همسنگر خودم بود. بعد از ناراحتى و گريه و زارى در كنارش، دفترچه كوچكى پيدا كردم كه خطاب به من عبارتى به اين مضمون نوشته بود: حسين عزيزى، در صورت زنده بودن سلام مرا به خمينى عزيز برسان و بگو كه 'پايان مأموريت بسيجى اسلام، شهادت است'.

 

 

من قسم خورده ام

در عمليات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله، هورالهويزه] يكى از برادران زخمى شده بود. هر چه مى كردند اسلحه اش را بگذارد و برود عقب قبول نمى كرد. گفتم: مى بينى كه ديگر نمى توانى به عمليات ادامه بدهى، چرا نمى روى. بچه كه نيستى. گفت: مى دانى، قسم خورده ام تا نفس دارم از اين مملكت و انقلاب دفاع كنم. چطور مى توانم خودم را راضى كنم و با اين زخم جزئى بروم عقب و اسلحه ام را زمين بگذارم!

 

 

مرگ بر صدام

موقع عقب نشينى گردان، در سنگر كمين بودم. چيزى نگذشت كه مجروح و اسير شدم. كارت طرح لبيك يا امام را در جيب داشتم. عراقيها چشمشان كه به كارت و عكس امام افتاد گفتند: تو پاسدارى. گلويم را گرفتند و فشار دادند. تعدادى از برادران به درجه شهادت رسيده بودند و جسدشان در دست عراق بود. جنازه شهدا را در يك صف خوابانده بودند و فيلمبردارى مى كردند. چشمم كه به پيكر بچه ها خورد ديگر حال خودم را نفهميدم. گفتم: تف بر دنيا و زندگانى آن. بگذار من هم بروم و شهيد بشوم. تا خبرنگار را ديدم چند تا شعار آماده كردم يكى: 'تا خون در رگ ماست خمينى رهبر ماست' ديگرى: 'ارتش بيست ميليونى آماده قيام است' و 'مرگ بر آمريكا'، 'مرگ بر شوروى' با همان شعار اول كه از تلويزيون ديديد- (1) شعار: 'مرگ بر صدام ضد اسلام'- هراسان شدند و چشمهايم را بستند و از صحنه دور كردند. وقتى خبرنگاران دويدند جلو پيش من، تازه متوجه شدم كه عراقى نيستند و خارجيند، خيلى خدا را شكر كردم. البته آنها منتظر ثبت و ضبط حالات ديگرى از من بودند كه تيرشان به سنگ خورد. 1- اشاره به صحنه اي دارد که در بحبوحه جنگ از او در تلويزيون پخش شد . همان کسي که با دستهاي بسته و شعار مرگ بر صدام او را به اسيري مي بردند.

 

 

فرار نکردم

عمليات كربلاى 5 كه متوقف شد، دشمن پاتك سنگينى را به اجرا گذاشت. منطقه ى ما پشت كانال ماهى و نوك نيروهاى خودى بود و سر پل ما آن طرف كانال. نيروهاى گردان يكى يكى شهيد و زخمى مى شدند. از افراد ادوات تقريبا كسى باقى نمانده بود و من از قبضه ى خمپاره انداز 60 و 81 آن ها براى جلوگيرى از پيشروى دشمن استفاده مى كردم. در حين رفت و برگشت، پايم به پوتينى خورد. طبق معمول، چند لگد زدم كه آن را كنار بيندازم و رد بشوم، اما پوتين سنگين تر از حد معمول بود. نشستم، بازش كردم و ديدم داخلش ساق پاى قطع شده اى است. اطرافم را خوب نگاه كردم. چشمم افتاد به نزديك ترين سنگر، على القاعده بايد اين پا و پوتين متعلق به فردى در آن سنگر منهدم شده مى بود. جلوتر رفتم، سنگر ناصر بود. داخل شدم، دست و پايش به هم گره خورده بودند، بدن او را هرطور بود از لابه لاى خاك بيرون آوردم و بى اختيار ياد روزى افتادم كه او بدون اجازه منطقه را ترك كرده و به زرند كرمان رفته بود. وقتى آمد به او اعتراض كرديم و او پاسخ داد: 'من از جنگ فرار نكرده ام، مى بينيد كه براى عمليات آمده ام'. فرداى آن روز، ناصر پسرعموى من، حميدرضا محمدزاده را صدا زد و گفت: 'بيا برويم آر. پى. جى. بزنيم'.- منظورش البته دود كردن سيگار بود- و من برخورد خوبى با آن ها نكرده بودم. آن چه دل مرا بعد بيش تر مى سوزاند اين بود كه دانستم همسر ناصر به دليل حضور مكررش در منطقه از او جدا شده است و رفت و آمد وقت و بى وقت ناصر به منزلش، در واقع، به ناچار و از باب سركشى به فرزندانش بوده است.

 

 

الهي به اميد خودت

عمليات كربلاى چهار [3/10/65- ابوالخصيب] بود. آن طرف آب يك نفر زخمى مرتب فرياد مى زد و كمك مى طلبيد. با يكى از برادران رفتيم و به محل حادثه رسيديم. هر چه سروصدا كرديم و آن بنده خدا را مورد خطاب قرار داديم جوابى نشنيديم. ناگهان خمپاره اى از راه رسيد و مابين ما به زمين خورد. براى چند لحظه چيزى نفهميدم. بعد ديدم هر دو نقش زمين هستيم، منتها زخم من كاريتر است. با اصرار و التماس زياد او را فرستادم عقب. وضع خوبى نداشت. من از ناحيه كمر و نخاع و او پايش زخم عميق برداشته بود. مى خواست با آن وضع بماند و به من كمك كند. دشمن متوجه ما شده بود و آن نقطه را گرفته بود زير خمپاره. همه فكرم در آن لحظه اين بود كه يك نفر بيايد و نجاتم بدهد. ساعت شش صبح زخمى شده بودم و حالا روز بالا آمده و ساعتها بود كه كسى را به يارى مى خواندم. هر چه تلاش كردم نتوانستم حركت كنم. مأيوس و مضطرب بودم. ناگهان به ياد حرف فرمانده يگان افتادم كه مى گفت: در سختيها فقط به خدا پناه ببريد و از او كمك بخواهيد. اينجا بود كه بى اختيار و در كمال باور و اعتقاد گفتم: 'الهى به اميد تو'. چند لحظه بعد صداى كسى را كه مى گفت: زخمى كيست؟ به گوشم رسيد. با همه وجود معناى توكل را دريافتم.

 

خاطرات دفاع مقدس - اوقات فراغت

خاطرات دفاع مقدس - اوقات فراغت

 

مهدى جابر مرادى- متولد 1338

تا جايى كه من يادم مى آيد و در جبهه شاهد بودم بچه ها اوقات فراغت خودشان را به اين نحو مى گذراندند: 1- گفتگوهاى دستجمعى بعد از صرف ناهار يا شام كه بيشتر حول خاطرات دور مي زد. 2- انتقال تجربيات خود به دوستان و برادران همرزم از طريق گفتگو يا آموزشهاى غير رسمى- مثلا اگر كسى نقشه خوانى خوب مى دانست يا كسى رديابى ستارگان را بلد بود يا با قطب نما حسابى كار كرده بود بيدريغ اين دانش را در اختيار همه مى گذاشت. 3- بحث در زمينه هاى عقيدتى، اخلاقى و سياسى- مثل ابراز نگرانى بچه ها از وضع بدحجابى و... 4- مشاعره بين بچه هاى علاقه مند كه بيشتر اشعار عرفانى در سطح فهم خود را بيان مى كردند. 5- توسل به ائمه اطهار عليهم السلام به وسيله مداحى و خواندن ادعيه مثل دعاهاى كميل، سمات و ندبه و توسل و... 6- كشتى گرفتن بچه هايى كه با هم ندارترند به اصطلاح؛ و تماشاى ديگران. 7- شستن ظروف و واكس كردن پوتين بچه ها بدون اينكه كسى مطلع شود. 8- فوتبال و واليبال و ساير ورزشهاى نشاط آور با توجه به موقعيت هاى خاص استراتژيك منطقه. 9- مطالعه كه در صدر اوقات فراغت بچه ها قرار داشت. از خواندن قرآن گرفته تا كتب مختلف عقيدتى، عرفانى و سياسى و نشريات و روزنامه هاى در دسترس. 10- بازديد از ويرانه هاى ناشى از جنگ و گشت در منطقه 11- نامه، وصيت نامه، خاطره، گزارش و... نويسى. 12- نظافت، اعم از نظافت اسلحه يا شست و شوى لباس پس از استحمام و نظافت كلى و هفتگى سنگر. 13- شركت در كلاسهايى كه از طرف گردان و سياسى عقيدتى لشكر داير مى شد. 14- خلوت و تنهايى. قدم زدن و تفكر خصوصا در ايام و اوقاتى خاص مثل قبل و بعد از عمليات، موقع غروب آفتاب و صبح. 15- مصاحبت با پيرمردان سنگر و استفاده از تجارب و خاطرات خوب آنها. 16- اختصاص هر وقت و هر لحظه براى شنيدن سجاياى اخلاقى امام از طريق نوارهاى كاست يا ويدئو و بوسيله برادران روحانى گردان كه از اساتيد خود بعضا شنيده بودند و...

 

 

يک چاي بده ببينيم

حول و حوش عمليات كربلاى پنج [19/10/65- منطقه جزيره مجنون] بودم و بى سيمچى آتشبار در سنگر فرماندهى. يك روز كه به اندازه كافى هوا آفتابى بود داشتم بيرون سنگر پينگ پنگ بازى مى كردم. با تخته اى به عنوان راكت و ميزى كه از جعبه كاتيوشا ساخته بوديم. معمولا در سنگر ما، قبل از ظهر، چاى آماده بود. براى رفع خستگى و خوردن چاى رفتم سنگر. بدون آنكه بدانم داخل سنگر چه افرادى هستند به حالت بدو- رو وارد شدم و چون از روشنايى به تاريكى آمده بودم، طبعا تا چشمم عادت كند كسى را تشخيص ندادم. نشستم نزديك برادرى و به خيال اينكه از بچه هاى خودمان است به شوخى يك پس گردنى محكم زدم پشت گردنش و گفتم: يك چاى بده ببينيم جوان. يكمرتبه ديدم همه سنگر ساكت شدند. آن بنده خدا هم در اين فاصله كه من به خودم بيايم چاى را ريخت و داد دستم؛ بفرما. خوب كه چشمهايم را باز كردم ديدم پهلوى معاون تيپ نشسته ام. معاون 'تيپ 61 محرم!'

 

 

بخت برگشته

ساعت پنج صبح يكى از روزهاى دى ماه سال 59 در 'پادگان ابوذر سرپل ذهاب' استراحت مى كرديم. فرمانده گروهان كه خدا بيامرزدش داخل شد. بر پا و به خط شديم. بدون مقدمه گفت: عمليات آزادسازى ارتفاعات 'حاجيان' و 'كورك' ديشب آغاز شده و 'گردان 143' احتياج به كمك فورى دارد. لازم به ذكر است كه ما جمعى يكى از گردانهاى تيپ دو بوديم كه به تيپ سه مأمور شديم. بلافاصله با خودرو به منطقه اعزام شديم. 'دشت قاسم آباد' به شدت زير آتش دشمن بود. خودمان را خيلى زود به صحنه درگيرى رسانديم. بخشى از هدف هنوز در تصرف دشمن بود كه در يك نبرد جانانه آزاد شد. غروب آن روز، آخرين نفرات دشمن به اسارت درآمدند و تعدادى كه در تيررس نبودند فرار كردند. در اين هنگام چشمم به يك قبضه گرينوف افتاد كه از دشمن جا مانده بود. با يك خيز خودم را به آن رساندم و يك نوار پر از تيرهاى رسام به سوى عراقيها شليك نمودم كه باعث شد تعدادى از آنها با آنكه نسبتا از ما دور بودند خودشان را تسليم كنند. صبح روز بعد با بچه ها راجع به درگيرى ديروز گفتگو مى كرديم كه ديدم يك نفر از پايين ارتفاع به سمت ما مى آيد. رفيقم گفت: ببين اين برادر سپاهى ما عجب بى احتياطى مى كند. الان است كه او را با تانك بفرستند هوا. از كلماتى كه ما در عمليات از عراقيها ياد گرفته بوديم 'تعال' بود. دوستم به شوخى رو به كسى كه پايين تپه بود كرد و گفت: تعال! آقا يكمرتبه يارو گفت: دخيل، دخيل. بله يك سرباز عراقى بود. او را آورديم و دستش را بستيم. گريه كرد. دستش را باز كرديم و پرسيديم: چرا ديشب فرار نكردى و در تاريكى نرفتى؟ گفت: خوابم برده بود! بچه ها كلى از اين حرف او خنديدند. بعدا در 'قصرشيرين' اسير شدم و مدت دو سال و نيم در دست بعثيها بودم.

 

 

شما را يکي يکي مي اندازم پايين

يك روز به 'مهدى ساكى'، مسئول اطلاعات و عمليات تيپ كه بعدا در عمليات بدر [19/ 63/12- شرق رودخانه دجله، هورالهويزه] به شهادت رسيد گفتم: روايت است كه هركس مسئول عده اى باشد، در قيامت از پل صراط نمى گذرد تا اينكه همه زيردستانش رد بشوند و از او ديگر حقى نخواهند. 'شهيد ساكى' در جواب گفت: من هم يكى يكى شما را از بالاى پل مى اندازم پايين و از شرتان خلاص مى شوم!

 

 

شفاي عاجل

سال 64 در منطقه 'سليمانيه' عراق، دنباله عمليات والفجر 9 [5/12/64- شرق چوارته عراق] را سپرى مى كرديم. ايام زمستان بود و برف و سرما طاقت فرسا. در هر 24 ساعت، شانزده ساعت را به صورت هشت ساعت يك بار، پشت سر هم نگهبانى مى داديم. روزها به همين منوال مى گذشت تا اينكه دشمن پاتك سنگينى را عليه ما شروع كرد. من همان اوايل در سنگر كمين مجروح شدم و در سنگر برادران ارتشى كه مشترك بوديم به طور موقت ماندم. بعد از ورود من به سنگر، سربازى از 'هوانيروز شيراز' را به آنجا آوردند كه موجى شده بود. به تصور اينكه من عراقى هستم، مرا گرفت به باد کتك. تا جايى كه مى خوردم زد. آن قدر جدى كه تا زنده ام فراموش نمى كنم. گريه افتادم. با آن بدن مجروح و حال نزار از خدا خواستم كه به من رحم كند و او را هر چه زودتر شفا بدهد. بعد از مدتى ديدم حال او فرق كرد و آرامتر شد. قضيه را كه برايش گفتم مرا در آغوش گرفت و بيست دقيقه تمام، سر تا پايم را بوسيد و از من معذرت خواهى كرد.

 

 

هر ويلچر يک راننده

روز دوم عيد سال 66 در 'جزيره ماهى'، منطقه 'شلمچه'، ساعت شش غروب خمپاره اى از راه رسيد و از جمع پنج نفرى ما دو نفر شهيد و سه نفر مجروح شدند. آمبولانس بلافاصله آمد و زخميها را كه من نيز جزو آنها بودم به اورژانس منتقل كرد. با آن وضع كمبود نيرو، تحمل اين واقعه براى دسته ما واقعا سخت بود. پايم كه به اورژانس رسيد به تقليد از 'سريال سلطان و شبان تلويزيون' گفتم: اين وزير اعظم ما كدام گورى رفته تا حكيمان را بر بالين ما بياورد! پس سلطان بانوى ما كجاست؟ همه خيال كردند من موجى شده ام. صبح همان روز امور مالى در خط به ما حقوق و عيدى داده بود و من با يكى از دوستان به نام 'على محمد عزيزى' تصميم داشتيم اولين مرخصى را برويم 'مشهد' براى زيارت. حالا اتفاقا او هم جزو مجروحين بود. خلاصه با سر و روى خونين ما را به زيارت بردند و در 'بيمارستان امام رضا (ع)' بسترى شديم. حدود دو ماه ميهمان آقا بوديم. مردم گروه گروه به عيادت ما مى آمدند. بعضى مى پرسيدند كه شما باز هم به جبهه مى رويد؟ من هم جواب مى دادم: چقدر عجول هستيد، نمى گذاريد لااقل جاى زخمهايمان خوب بشود. شبهاى سه شنبه با بچه هاى 'گردان حضرت حمزه (ع)' كه به عيادت ما مى آمدند مى رفتيم حرم، دعاى توسل. فرمانده گردانمان 'شهيد حاج عزت الله شعبانلو' پشت ويلچر مرا گرفته بود و شهيد عمليات مرصاد، 'عليرضا زمانى' دنبال آن مى آمد. نگهبان حرم مى گفت: هر ويلچر فقط مى تواند يك راننده داشته باشد. من هم در جواب مى گفتم: 'عليرضا' كمك راننده است. از او كه با وساطت من به حرم آمده بود خواستم در آخرت مرا شفاعت كند.

 

 

دروغگو طمعکار را گول مي زند

منطقه كه بوديم يكى از بچه ها هر شب مى رفت روى خاكريز و صداى بز در مى آورد. الحق و الانصاف آدم شك مى كرد كه او آدم است يا بز! يك شب هفت نفر از عراقيهاى مادرمرده كه آن حوالى ظاهرا براى گشت يا قدم زدن آمده بودند، به دنبال صدا مى گردند و به طمع اينكه لابد بزى از گله جدا شده، خوش خوش مى آيند تا پاى خاكريز و اين دوست ما آنها را دست به سينه آورده بود عقب.

 

 

اسکي در دامن دشمن

بعد از عمليات نصر هفت [13/5/66- غرب سردشت، دوپازا، بلفت] در بلنديهاى 'بلفت' مستقر شديم. همه نقاط پوشيده از برف بود، به نحوى كه بخشى از وظايف نوبتى ما پاك كردن وسايل بود. در آنجا هر روز دو نفر از بچه هاى دسته كيلومترها عقب مى رفتند و از پشتيبانى گردان، آذوقه و نفت و ساير مايحتاج را با هزار مصيبت به محل استقرار نيروها مى رساندند. يك روز كه نوبت من و دوستم بود، موقع برگشتن راه را گم كرديم. نمى شد در آن هواى برفى زياد ايستاد، بنابراين راه افتاديم. يك مقدار به چپ يك مقدار به راست. نزديك سنگر، لب پرتگاه بوديم كه دوستم 'رضا' با ظرف نفت ليز خورد و آهسته آهسته رفت پايين. با داد و فرياد او كه مرا به كمك مى طلبيد چند نفر از بچه هاى گردان رسيدند. نمى دانستيم بخنديم يا گريه كنيم، چون ظرف نفت جلوتر از 'رضا' به پايين دره مى رفت و او انگار داشت دنبالش مى كرد. قبلا به ما گفته بودند كه كف دره كمين نيروهاى عراقى و منافقين است. ترس و دلهره 'رضا' هم بيشتر از اين جهت بود. او با ديدن برادران مثل اينكه جان گرفته باشد، بلند شد و سر پا ايستاد. بچه ها هم كه او را به سلامت ديدند صلواتى فرستادند و او تشويق شد و سعى كرد بيايد بالا. يك مقدار مى آمد، سر مى خورد و مى افتاد و دوباره بلند مى شد. اين وضعيت دو ساعت ادامه داشت. فرمانده دسته هم به ملاحظه شلوغ شدن و به خطر افتادن جان 'رضا' اجازه نمى داد كسى برود پايين. خلاصه به هر سختى بود آمد بالا، بى حال و رمق. معلوم بود چقدر خودش را باخته، از اينكه مبادا به دست دشمن خصوصا منافقين بيفتد. چون همه مى دانستند كه آنها از هيچ خباثتى روگردان نيستند. بعد كه بالا آمد گفت: نمى دانستم اسكى اين همه لذت دارد.

 

 

ممکن است مريض بشوند

مدتى منطقه 'سرپل ذهاب' جبهه 'بازى دراز' بوديم. عراق آنجا خيلى آتش مى ريخت. به هيچ نحو نمى توانستيم پيشروى كنيم. سنگر بزرگى داشتيم و پيرمردى فارس زبان به عنوان 'شهردار' به ما خدمت مى كرد. اين سنگر خيلى موش داشت. سفره را كه پهن مى كرديم يكى يكى سر و كله شان پيدا مى شد. به شوخى مى گفتيم: اينها را ديگر كى دعوت كرده؟ پيرمرد كه اهل شوخى بود مى گفت: من، چون شما روزها نيستيد و من تنها هستم، اينها رفقاى من هستند. بعد مى رفت يك ظرف غذا جداگانه برايشان مى آورد و مي گفت: اينها با شما غذا نمى خورند. ممكن است مريض بشوند، چون بهداشت را رعايت نمى كنيد!

 

 

ديگر هيچي

سال 61 بر اثر تركش خمپاره زخمى شدم. امدادگرى داشتيم ترك زبان. هر چه به او مى گفتم: برادر من دستم آسيب ديده، مى رفت سراغ پايم. ديگر نتوانستم تحمل كنم چون دشمن مرتب آتش مى ريخت. گلويش را گرفتم و حاليش كردم. بعد از كمكهاى اوليه مرا برد بيمارستان (در پادگان ابوذر). مرا به اتاق عمل بردند. يك دفعه ديدم دكتر رفت سروقت آمپولى به بزرگى فشنگ دوشيكا! آن قدركه از ديدن آن ترسيدم، از مجروح شدنم خوف نكردم. تصميم گرفتم هر طور شده تا قبل از اينكه دكتر بالاى سرم برسد فرار كنم. احساس مى كردم به هيچ وجه جرأت تزريق آن آمپول را ندارم. پرسيدند چه خورده اى؟ منظورش اين بود كه تير خورده اى يا تركش. گفتم: ديگر هيچى. به خدا من خوب خوبم. هيچ چيزيم نيست!

 

 

خيز انفرادي

اولين بارى بود كه منطقه جنگى را مى ديدم. رفتم صلواتى گلويى تازه كنم. خيلى شلوغ بود. بيرون منتظر شدم تا كمى خلوت تر بشود. در همين لحظه صداى سوت خمپاره اى شنيدم. بدون توجه به عكس العمل ديگران، همان طور كه آموزش ديده بوديم فورى خيز رفتم روى زمين. وقتى بلند شدم ديدم هيچ كس نخوابيده و همه دارند به من مى خندند!

 

 

تزريقاتچيهاي ناشي

در 'گروهان يك حضرت حمزه سيدالشهدا (ع)' بوديم كه مقرمان را تغيير داده و به منطقه 'كوشك' بردند. آنجا بناچار هشت نفرى در سنگر كوچكى مى خوابيديم. هوا كه گرمتر بود، از پلهاى شناور به عنوان محل خواب استفاده مى كرديم. در منطقه عقرب سياه به وفور پيدا مى شد. آن شب به خاطر سرما ناگزير چند تا پتو انداختيم كف سنگر و ولو شديم. صبح كه پتوها را جمع كرديم و تكانديم پر از عقرب و هزارپا بود. بچه ها مى گفتند: اينها هم تزريقاتچيهاى خوبى نيستند، ناشى اند والا بايد كارى مى كردند كه ما هرگز از جايمان بلند نشويم.

 

 

پشت تپه

پس از پايان عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] باخبر شديم كه يكى از دوستان ما با آرپى جى موفق شده يك فروند از هليكوپترهاى دشمن را ساقط كند. از آنجا كه اين برادر كله بزرگى داشت، بچه ها به شوخى مى گفتند: بيچاره خلبان به خيال اينكه تپه اى ديده آمده پايين تا پشت آن سنگر بگيرد، از بدشانسى هدف قرار گرفته است.

 

 

عمل نکرد عمل نکرد

در 'هورالهويزه'، 'پاسگاه سعيدى' بودم. فرمانده پاسگاه يكى از بچه هاى بسيجى بود. با اندامى نحيف و لاغر و قدى بلند و كشيده. او هميشه از دو چيز اعصابش خرد بود. يكى اينكه دائم پايش بين فيبرهاى شناور گير مى كرد و تا زانو در آب فرو مى رفت و بچه ها با ديدن اين صحنه مى خنديدند. ديگر اينكه بيچاره هر وقت پاى قبضه مى آمد و گلوله خمپاره اى به طرف عراقيها پرتاب مى كرد، هر چه منتظر مى ماند صداى انفجارى نمى شنيد. همين امر باعث شده بود بچه ها در هر سنگر و چادرى كه بودند موقع شليك خمپاره به او نگاه كنند و بعد از اينكه گلوله منفجر نمى شد و صدايى به گوش نمى رسيد همه با هم بگويند: عمل نكرد، عمل نكرد! بنده خدا نيم نگاهى به دوستان مى انداخت. خودش نيز لبخند تلخى مى زد و مى گفت: دفعه بعد بيشتر سعى مى كنم. بالاخره مى زنم!

 

 

سيب سحرآميز

در عمليات والفجر 8 در گردان امام حسين (ع) بوديم و با كاميون هاى كمپرسى غنيمتى، اسراى عراقى را به پشت جبهه انتقال مى داديم. دوستى داشتيم بسيجى به نام ايوب ياورى كه موقع بردن تعدادى از اسرا به پشت اروندرود فراموش كرده بود اسلحه اش را بردارد. مى گفت: 'بين راه گاهى بعضى افراد وسوسه مى شدند و از خود تحركى نشان مى دادند و من با تظاهر به اين كه نارنجكى در جيب دارم دستم را با قيافه اى تهديدآميز به جيبم مى بردم و آن ها از بيم، سر جاى خود مى نشستند. وقتى به اردوگاه رسيديم و سروكله ى رفقا از دور پيدا شد و احساس امنيت كردم، نارنجك كذايى را كه حالا سيبى سحرآميز شده بود از جيبم بيرون آوردم و به نيش كشيدم. اگر به عراقى ها آن لحظه كارد مى زدى، خونشان در نمى آمد'.

 

 

حس حسادت

از طرف استاندارى ايلام به من ابلاغى دادند كه در منطقه كردستان به عنوان راننده در خدمت برادران رزمنده باشم! اسفند سال 66 بود. در جبهه شاخ شميران مقدمات عمليات والفجر 10 فراهم شده بود و من در تعاون لشكر مسئوليت جمع آورى اجساد مطهر شهدا و مجروحان را به عهده داشتم، در حين عمليات برادرى را به بيمارستان بردم كه هر دو پايش را از دست داده بود. وقتى از اتاق عمل بيرون آمد به من گفت: برادر ميرجانى از شما تشكر مى كنم كه مرا يارى داديد و به بيمارستان رسانديد. احساس مى كنم كفشهايم كمى به پايم تنگ شده باشند، اگر لطف كنيد آنها را بيرون بياوريد ممنون مى شوم. وقتى اين حرف را از او كه خيلى از من كوچكتر بود شنيدم احساس شرمندگى كردم. يك لحظه از خودم بدم آمد و حس حسادت به من دست داد. انگار نه انگار كه براى او اتفاقى افتاده بود.

آمريکا چگونه صدام حسين را به سلاح‏هاي شيميايي مسلح کرد؟

آمريکا چگونه صدام حسين را به سلاح‏هاي شيميايي مسلح کرد؟

مؤلف: نورم ديکسن

مترجم: پريسا کريمي‏نيا

برگرفته از: فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق

سال ششم، شماره بيست و چهارم، بهار 1387

 

آمريکا چگونه صدام حسين را به سلاح‏هاي شيميايي مسلح کرد؟

در 18 ماه اوت 2002 روزنامه نيويورک تايمز داستاني را با نام «دولت امريکا به رغم استفاده عراق از گازهاي شيميايي، کمک‏هاي خود را به اين کشور ادامه داد»، منتشر کرد. نشريه نيويورک تايمز به نقل از مقامات عالي رتبه و برجسته آمريکا فاش کرد: «در دهه 1980، کابينه ريگان در حالي که مي‏دانست فرماندهان عراق از سلاح‏هاي شيميايي براي دست يافتن به برتري در جنگ با ايران استفاده خواهند کرد، به طور پنهاني، آن‏ها را از نظر طراحي صحنه نبرد ياري کرد.» اين داستان در رسانه‏هاي بين‏المللي جنجال مختصري ايجاد کرد و سپس، سر و صداي آن خوابيد. 

هر چند مقاله نيويورک تايمز در 18 ماه اوت 2002، جزئيات جديدي را از ميزان همکاري ارتش امريکا با صدام حسين، ديکتاتور عراق، طي جنگ ايران و عراق از 1980 تا 1988 فاش کرد، اما برخي از جوانب اين رسوايي فاش نشد. در واقع، واشنگتن، نه تنها استفاده مکرر صدام از سلاح‏هاي شيميايي عليه سربازان ايران و اقليت کرد عراق را ناديده گرفت، بلکه اين کشور را در راه توسعه برنامه‏هاي توليد سلاح‏هاي شيميايي، بيولوژيکي و هسته‏اي‏اش ياري کرد. 

نشريه نيويورک تايمز بدبيني و تملق دولت امريکا در پرداختن به اين موضوع و نيز اقدامات وحشيانه عراق را به طور مفصل منعکس نکرد. در حالي که واشنگتن پيش از اين از برنامه‏هاي تسليحاتي عراق چشم پوشي کرده بود. در دهه پس از جنگ، در زماني که برنامه‏هاي تسليحاتي بغداد ديگر وجود نداشتند و در سال 1991 منهدم شده بودند، دولت امريکا از طرح گسترده برنامه‏هاي تسليحاتي عراق براي توجيه لزوم آغاز جنگ گسترده‏اي عليه مردم عراق استفاده کرد. 

خوانندگان مقاله نيويورک تايمز (يا ده‏ها هزار مقاله ديگر که پس از 11 سپتامبر عليه عراق نوشته شده است) اين واقعيت را مي‏دانند که بسياري از سياستمداران امريکا و نخبگان حاکم، که جنگ عليه صدام حسين را خواستار بودند، خود، در پيشبرد و اجراي برنامه‏هاي تسليحاتي عراق نقش فعالي داشتند. از جمله اين افراد، مي‏توان به دونالد رامسفلد، آتشي‏ترين باز  دولت بوش، اشاره کرد. 

واشنگتن قبلا، در دهه 80 نسبت به ديکتاتور عراق به دليل استفاده از سلاح‏هاي شيميايي هيچ مخالفت و انزجاري را اعلام نکرده بود. اين براي نخستين بار نبود که چنين رسوايي‏هايي در رسانه‏ها مطرح مي‏شد. براي نمونه، پيش از آن، رسوايي عراق گيت  ، بارها، مطرح و فراموش شده بود. اين موضوع رسوايي حمايت نظامي و سياسي امريکا از صدام حسين در دهه 80 است. داگلاس فرانتز و موري واس   در يکي از مقالات جامع و شديد الحني که به رسوايي عراق گيت مربوط بود و در 23 فوريه سال 1992 در لس آنجلس تايمز چاپ شد با عنوان: «کمک‏هاي پنهاني بوش عراق را در ساختن ماشين جنگي‏اش ياري کرد نوشتند: «طبق اسناد طبقه‏بندي شده، جورج بوش پدر، تلاش‏هاي بلند مدتي را براي حمايت و پشتيباني از ديکتاتور عراق به عمل آورده است. وي اين اقدامات را هم در مقام معاونت رياست جمهوري و هم در مقام رياست جمهوري انجام داده است.»

حتي ويليام سفير  نويسنده راست‏گرا و جنگ طلب نشريه نيويورک تايمز در 7 دسامبر 1992 احساس کرد که پرداختن به موضوع مزبور ضروري است. وي نوشت: «رسوايي عراق گيت بسيار وحشتناک است؛ رسوايي بزرگي درباره سوء استفاده نظام‏مند رهبران سه ملت دموکراتيک امريکا، انگلستان و ايتاليا، از قدرت و اعطاي کمک‏هاي محرمانه مالي به ديکتاتور عراق براي بهبود ساختار تسليحاتي وي.» 

پيش زمينه عراق گيت، قيام مردمي سال 1979 در ايران براي سرنگوني شاه طرفدار امريکا بود. انقلاب ايران تسلط امپرياليستي امريکا بر منطقه نفت خيز استراتژيک خليج فارس را تهديد کرد. پيش از آن، به غير از اسرائيل، ايران متحد ديرينه و واشنگتن در خاورميانه بود. 

پس از وقوع انقلاب اسلامي، واشنگتن بلافاصله، به چهار روش براي نابودي و سرنگوني اين نظام انقلابي و جبران فقدان شاه انديشيد. در اين راستا، رژيم صدام حسين دست ياري به سوي امريکا دراز کرد و بدين ترتيب، در 22 ماه سپتامبر سال 1980، عراق تهاجم خود را به ايران آغاز کرد و طي اين جنگ خونين هشت ساله، که دست کم، يک ميليون قرباني داشت، از حمايت واشنگتن برخوردار شد. 

در دهه 90، مؤسسه مطالعات راهبردي دانشگاه جنگ امريکا در گزارش خود براي پنتاگون اعلام کرد: «طي جنگ ايران و عراق، امريکا سياستي متمايل به عراق داشت.... واشنگتن و بغداد مي‏خواستند وضع موجود پيش از انقلاب 1979 ايران را مجددا احيا کنند. در واقع، انقلاب ايران موازنه قدرت منطقه را تهديد مي‏کرد. درخواست [امام] خميني از مردم کشورهاي ديگر براي انجام انقلاب، براي بغداد و واشنگتن تهديدي جدي محسوب مي‏شد و هر دوي آن‏ها مي‏خواستند اين تهديد را از بين ببرند. از آنجا که امريکا و عراق هدف و منافع مشترکي داشتند...، امريکا فعالانه، به کمک عراق آمد.» 

در آغاز، آمريکا با مشاهده موفقيت‏هاي عراق در برابر ايران، به عراق تمايل داشت و بدين ترتيب، سياست يک جانبه‏اي را در پيش گرفت؛ چرا که صدام حسين مي‏توانست واشنگتن را به اهداف نامشروع خود نزديک کند؛ بنابراين، مقامات امريکا معتقد بودند که بهتر است عراق از شوروي فاصله بگيرد و درست همانند عملکرد انورسادات، رئيس جمهور مصر در دهه 70، روابط نزديک اقتصادي و نظامي خود را با اين کشور قطع کند. 

در ماه مارس 1981، الکساندر هيگ ، وزير امور خارجه امريکا، با شور و هيجان به کميته روابط خارجي سنا گفت: «عراق از رفتار امپرياليسم شوروي در منطقه خاور ميانه نگران است.» دولت شوروي نيز به عراق اعلام کرده بود: «اگر عراق تهاجم نظامي خود را عليه ايران ادامه دهد، هيچ گونه سلاحي از شوروي دريافت نخواهد کرد.» همچنين، مسکو از سرکوبي شديد حزب کمونيست عراق از سوي صدام ناراضي بود. 

حمايت واشنگتن از عراق، پس از موفقيت ايران در بيرون کردن نيروهاي عراقي از قلمرو خود در ماه مه سال 1982، بيش از پيش آشکار شد. در ماه ژوئن همين سال، ايران براي نخستين بار، تهاجم خود را به عراق آغاز کرد و به دنبال آن، امريکا در صدد برآمد تا از شکست‏ها و عقب‏نشيني‏هاي نظامي عراق جلوگيري کند. در اين هنگام، واشنگتن و متحدان عرب محافظه کارش ناگهان، نگران شکست کامل عراق يا دست کم، سرنگوني رژيم صدام شدند و محموله‏هاي تسليحاتي عظيمي را به سوي عراق روانه کرد. 

بدين ترتيب، واشنگتن با استفاده از متحدانش در خاورميانه، محموله‏هاي بزرگ تسليحاتي را به سوي عراق روانه کرد. اسناد طبقه‏بندي شده وزارت خارجه امريکا که فرانتز و واس آن‏ها را فاش کردند، ارسال توپ‏هاي هويتزر [7] ، بالگرد، بمب و ديگر سلاح‏ها در سال 1982 - 1983 ، از طريق مصر، عربستان، اردن و کويت به عراق مي‏باشد. 

هوارد تيچر  ، از کارشناسان شوراي امنيت ملي امريکا در امور خاورميانه در دوران رياست جمهوري ريگان، در 23 ماه فوريه سال 1992 در لس آنجلس تايمز گفت: «امريکا کشورهاي ثالث را به حمل سلاح‏هاي امريکايي از طريق دريا به عراق تشويق مي‏کرد.». 

طبق کتاب مارک فيثيان با نام چگونه امريکا و انگلستان مخفيانه، ماشين جنگي عراق را به راه انداختند؟ که در سال 1997 منتشر شد، در سال 1983، ريگان از جوليو آندرئوتي، نخست وزير ايتاليا خواست که سلاح‏هاي امريکا را به عراق ارسال کند. 

در اول ژانويه سال 1984، واشنگتن پست گزارش داد: «امريکا به طور دوستانه، به کشورهاي خليج فارس تفهيم کرد که شکست عراق در جنگ با ايران به ضرر منافع امريکا است و واشنگتن تلاش‏ها و اقدامات زيادي را براي جلوگيري از وقوع آن انجام داده است.» 

مرکز ثقل اين تلاش‏ها، همکاري نزديک و محکم سياسي و نظامي با رژيم سرکوب‏گر صدام حسين بود تا بدين ترتيب، توازن قدرت نظامي به نفع عراق سنگيني کند. در سال 1982، دولت ريگان، نام عراق را از فهرست کشورهاي حامي تروريست حذف کرد. در 19 و 20 ماه دسامبر سال 1983 نيز، ريگان فرستاده ويژه خود را جدا از دونالد رامسفلد، به همراه دست نوشته‏اي به بغداد اعزام کرد. اين دست نوشته حاوي پيشنهاد برقراري مجدد مناسبات ديپلماتيک بود که طي جنگ اعراب و اسرائيل، در سال 1967، قطع شده بود. بايد يادآور شد که رامسفلد در 24 ماه مارس سال 1984 مجددا به عراق سفر کرد. 

درست در همان روزي که خبرگزاري سازمان ملل (UPI) گزارش داد گروهي از کارشناسان اين سازمان بدين نتيجه رسيده‏اند که گاز خردل به همراه گاز اعصاب عليه نيروهاي ايراني به کار رفته است...، رامسفلد، فرستاده رئيس جمهوري امريکا در بغداد، با طارق عزيز، وزير امور خارجه عراق، ديدار داشت. 

يک روز پيش از آن، ايران، عراق را به استفاده از گاز خردل و گاز اعصاب تابون عليه ششصد نفر از نيروهايش متهم کرده بود. 

بايد يادآور شد، دولت امريکا در مورد استفاده دولت عراق از گازهاي شيميايي هيچ ترديدي نداشت و حتي در 5 ماه مارس سال 1984، وزارت خارجه امريکا اعلام کرد: «شواهد موجود نشان مي‏دهد که عراق از سلاح‏هاي شيميايي مرگبار استفاده کرده است.» 

در 30 مارس سال 1984، نيويورک تايمز گزارش داد: «مقامات اطلاعاتي امريکا شواهد انکارناپذيري در اختيار دارند که نشان مي‏دهند عراق در جنگ خود با ايران از گاز اعصاب استفاده کرده و تأسيس پايگاه‏هاي توليد انبوه مواد عامل کشنده شيميايي را تقريبا به پايان رسانده است.» 

اما طبق روال هميشگي دولت امريکا طي جنگ ايران و عراق و بعد از آن، توسل عراق به اين سلاح‏هاي ممنوع شده در حقوق بين‏الملل در نظر رامسفلد و رؤساي سياسي کشورش آن قدرها مهم نبود تا روابط رو به شکوفايي امريکا و صدام را متوقف کند. 

گزارش نيويورک تايمز در 29 مارس سال 1984، در مورد پيامدهاي مذاکرات رامسفلد در بغداد، اعلام کرد: «مقامات امريکا از روابط خود با عراق راضي و خشنودند و در کل، پيوندهاي ديپلماتيک عادي مجددا برقرار شده، اما به طور اخص، نامي از آن‏ها برده نشده است.» بدين ترتيب در ماه نوامبر سال 1984، امريکا و عراق به طور رسمي، روابط ديپلماتيک خود را با يکديگر از سر گرفتند. 

طبق گفته‏هاي باب وود وارد، روزنامه نگار واشنگتن پست، در 15 ماه دسامبر سال 1986، سازمان سيا در سال 1984 به طور محرمانه، اطلاعاتي را در اختيار عراق قرار داد تا بتواند در حملات شيميايي با گاز خردل عليه نيروهاي ايران از آن‏ها استفاده کند. همچنين، «در اوايل سال 1985، سيا اطلاعات حساس مربوط به شناسايي ماهواره‏اي را در اختيار عراق قرار داد... تا اين کشور را در حملات هوايي خود ياري کند.» 

حملات شيميايي عراق عليه نيروهاي ايران و کمک‏هاي امريکا به عراق تا پايان جنگ ادامه يافت. وزارت دفاع امريکا اطلاعاتي را براي عراق فراهم و اين کشور را از نظر طراحي صحنه نبرد ياري مي‏کرد. 

گزارش 17 ماه اوت سال 2002 نيويورک تايمز، نشان مي‏داد: «هر چند مقامات ارشد دولت ريگان در ظاهر استفاده عراق از گاز خردل، سارين، VX و ديگر عوامل شيميايي را محکوم کردند، اما از برنامه‏هاي تسليحاتي عراق آگاهي مستقيم داشتند و ريگان و معاونش، جورج بوش پدر و ديگر مقامات ارشد امنيت ملي، هرگز پشتيباني‏هاي خود از عراق را قطع نکردند و طي برنامه‏اي بسيار سري، بيش از شصت نفر از افسران سازمان اطلاعات دفاعي امريکا، اطلاعات مشروحي را درباره استقرار نيروهاي ايراني، طراحي تاکتيکي صحنه نبرد، برنامه حملات هوايي اين کشور و ارزيابي ميزان خسارات بمباران‏هاي صورت گرفته از سوي عراق، در اختيار بغداد قرار دادند.» 

يک افسر بازنشسته سازمان اطلاعات دفاعي امريکا به نام ريک فرانکونا به نيويورک تايمز گفت: «رژيم بغداد در اوايل سال 1988؛ زماني که نيروهاي عراق شبه جزيره فاو را از نيروهاي ايران باز پس گرفتند، از سلاح‏هاي شيميايي استفاده کرد.» 

يک افسر باز نشسته ديگر اين سازمان به نام والترلنگ نيز به نيويورک تايمز ابراز کرد: «استفاده عراق از گازهاي شيميايي در صحنه نبرد، مسئله استراتژيک نگران کننده‏اي نبود.» در واقع، آنچه سيا، سازمان اطلاعات دفاعي امريکا و دولت ريگان را نگران مي‏کرد، اين بود که مبادا، نيروهاي ايران شبه جزيره فاو را پشت سر بگذارند و انقلاب اسلامي خود را به کويت و عربستان منتقل کنند. 

حذف نام عراق از فهرست کشورهاي حامي تروريسم در سال 1982 بدين معنا بو که هيچ گونه منع قانوني بر سر راه عراق براي دريافت کمک‏هاي اقتصادي و نظامي امريکا وجود نداشته باشد و اين کشور بتواند فناوري‏هاي پيشرفته را از امريکا خريداري کند؛ فناوري‏هايي که براي اهداف نظامي نيز از آن‏ها استفاده مي‏شد. 

در ماه دسامبر سال 1982، فروش‏هاي متعارف نظامي از سر گرفته شد و در سال 1983، دولت ريگان با فروش شصت فروند بالگرد هوگز   به عراق براي اهداف غير نظامي موافقت کرد، اما فيثيان   اشاره کرد که اين بالگردها را مي‏توان طي چند ساعت مسلح کرد. سپس، جورج شولتز، وزير خارجه امريکا و جورج بالدريج  وزير بازرگاني، براي فروش بالگردهاي بل رايزني کردند. اين بالگردها به امکانات سم پاشي مزارع غلات مجهز بودند. عقيده عموم بر اين است که بالگردهاي مزبور در حملات شيميايي عراق در سال 1988 عليه کردهاي حلبچه مورد استفاده قرار گرفت؛ حمله‏اي که طي آن، پنج هزار نفر کشته شدند. 

با چشم پوشي دولت ريگان از اين حملات، بغداد پيشروي نظامي گسترده‏اي را آغاز کرد. مخارج نظامي گسترده‏اي را آغاز کرد. مخارج نظامي‏اي که عراق با تأمين اعتبار از سوي امريکا هزينه مي‏کرد، حتي به مدت‏ها پيش از حذف نام اين کشور از فهرست کشورهاي حامي تروريسم مربوط مي‏شد؛ زماني که وزارت بازرگاني امريکا فروش موتورهاي گازي توربين‏دار ايتاليايي را براي ناوچه‏هاي عراقي تأييد کرد. 

به زودي، شرکت اعتباري تأمين کالا  وابسته به وزارت کشاورزي امريکا باز پرداخت اين وام‏ها را - در صورت ناتواني بغداد - تضمين کرد. بانک‏ها اين وام‏ها را به عراق اعطا کرده بودند تا کالاهاي توليد شده در امريکا، مانند گندم و برنج را خريداري کند. طبق طرح مزبور، عراق سه سال براي بازپرداخت اين وام‏ها فرصت داشت و در صورت ناتواني از پرداخت آن‏ها، ماليات دهندگان امريکايي بايد اين مبالغ را تأمين مي‏کردند. 

نخستين هدف واشنگتن از اعطاي اين کمک‏ها، جلوگيري از سرنگوني رژيم صدام بود؛ زيرا، مردم عراق به کمبود غذا اعتراض کرده بودند. علت اصلي کمبود مواد غذايي در عراق اين بود که بودجه هنگفتي صرف خريد سلاح و مهمات مي‏شد. يارانه‏هاي لازم براي تضمين اين وام‏ها را دولت امريکا تأمين مي‏کرد؛ موضوعي که باعث شد صدام بتواند طرح‏هاي تسليحاتي خود را به صورت آشکار و نهان آغاز کند، گسترش دهد و بدين ترتيب، جنگ خونبار ايران و عراق، پنج سال ديگر نيز ادامه يابد. 

تا پايان سال 1983، پرداخت 402 ميليون دلار به عنوان تضمين وام‏هاي اعطايي وزارت کشاورزي امريکا به عراق تأييد شد؛ مبلغي که در سال 1984، به 503 ميليون دلار؛ در سال 1988، به 1/1 ميليارد دلار؛ و بين سال‏هاي 1983 تا 1990، به بيش از 5 ميليارد دلار افزايش يافت. بايد يادآور شد که ماليات دهندگان امريکايي بايد حدود 20 ميليارد دلار جريمه و نيز سود اين وام‏ها را تأمين مي‏کردند. 

در اينجا مي‏توان به مورد مشابه ديگري، هر چند در مقياس کوچک اشاره کرد که ماليات دهندگان امريکايي تاوان آن را پرداختند؛ موردي که در آن، بانک صادرات و واردات فدرال دخالت داشت. در سال 1984، جورج بوش پدر، که در آن زمان، معاون رئيس جمهور بود، شخصا، مسئله تضمين يک وام پانصد ميليون دلاري به عراق را پيگيري مي‏کرد؛ وامي که عراق آن را براي راه‏اندازي خط لوله نفتي نياز داشت. تضمين وام‏هاي بانکي اعطاء شده به عراق براي گسترش واردات و صادرات اين کشور از 35 ميليون دلار در سال 1985 ميليون دلار در سال 1990 رسيد. 

طبق گفته‏هاي ويليام بلوم در ماه اوت سال 1998، سام گجنسون ، رئيس يکي از کميته‏هاي وابسته به کنگره، که صادرات امريکا به عراق را بررسي مي‏کند، ابراز کرده است که «دولت امريکا از سال 1985 تا سال 1990 ، 771 مجوز صدور مواد عامل شيميايي و تجهيزات داراي کاربرد نظامي به عراق را تأييد کرد در حالي که تنها 39 مورد از درخواست‏هاي دريافت مجوز رد شد.» ارزش اين محموله‏ها 5 / 1 ميليارد دلار بود... طي آن دهه، امريکا درصدد بود تا صدام حسين به تمام خواسته‏هاي خود دست يابد.... طبق تصميم‏هاي وزارت امور خارجه امريکا، سياست کنترل صادرات اين کشور تحت کنترل سياست خارجي آن بود و سياست خارجي امريکا هم آن بود که بايد به کمک رژيم صدام شتافت. 

گزارش سناي امريکا در سال 1994 فاش کرد که: «وزارت بازرگاني امريکا به شرکت‏هاي امريکايي اجازه صدور مقاديري از مواد عامل بيولوژيکي و شيميايي، مانند باکتري سياه زخم و کلستريديوم بوتوليسم را داده بود. يک مجتمع امريکايي کشت آزمايشگاهي ميکروب، محموله‏اي معادل بار هفتاد فروند کشتي از مواد عامل پاتوژنيک و باکتري سياه زخم را براي عراق فراهم کرد.» 

اين گزارش همچنين، يادآور شد که صادرات امريکا به عراق مواد تشکيل دهنده سلاح‏هاي شيميايي، طرح ساخت تأسيسات لازم براي توليد سلاح‏هاي شيميايي و بيولوژيکي و تجهيزات لازم براي پر کردن کلاهک‏هاي شيميايي را شامل مي‏شد. همچنين، شرکت‏هاي امريکايي نيز رايانه‏هاي پيشرفته، ليزر و تجهيزات بررسي و آزمايش مواد عامل را فراهم مي‏کردند. از مشهورترين اين شرکت‏ها مي‏توان از هولت پکارد ، يونيسيس ، ديتا جنرال  و هاني ول   نام برد. شرکت‏هايي از آلمان غربي، فرانسه، ايتاليا، انگلستان، سوئيس و اتريش نيز با اجازه و تأييد دولت‏هاي متبوع خود، مواد خام، ماشين آلات، تجهيزات و فناوري موشکي را به ارزش ميلياردها دلار براي عراق فراهم کردند که بسياري از آن‏ها «دو منظوره» بودند. 

دولت آلمان، حتي تمام تجهيزات و ماشين آلات کارخانه‏هاي توليد گاز سمي را به عراق فروخت. بسياري از اين معاملات با استفاده از اين معاملات با استفاده از اعتبارات شرکت تأمين کالا وابسته به وزارت کشاورزي امريکا صورت مي‏گرفت.

مقصد قسمت عمده اين تجهيزات، مجتمع صنعتي «سعد 16» در نزديکي موصل در شمال عراق بود. سازمان‏هاي اطلاعاتي غرب از مدت‏ها پيش مي‏دانستند که عراق در مجتمع مزبور، در حال توسعه موشک‏هاي بالستيک است. 

بلام گزارش داد که واشنگتن از توسل عراق به مواد شيميايي کاملا آگاه بود. در سال 1992، يکي از کميته‏هاي سناي امريکا پي برد که وزارت بازرگاني اين کشور اطلاعات مربوط به امکان استفاده نظامي از کالاهاي صادر شده را از 68 مجوز صدور کالا حذف کرده است؛ مجوزهايي که ارزش آن‏ها به بيش از يک ميليارد دلار مي‏رسيد. 

در سال 1986، استفان برين  ، قائم مقام دبير وزارت دفاع امريکا، به صدور يک دستگاه رايانه پيشرفته به سعد 16 اعتراض کرد. اين رايانه شبيه رايانه‏هايي بود که در برنامه‏هاي موشکي امريکا، مورد استفاده قرار مي‏گرفت. به اعتقاد وي، اين رايانه مي‏توانست براي اهداف نظامي نيز به کار گرفته شود. بايد يادآور شد که وزارت خارجه و وزارت بازرگاني امريکا اعتراف کردند که اين رايانه را بدون قرار دادن هيچ گونه شرطي فروخته‏اند. 

کنث تيمرمن   در کتاب خود به نام سوداگري مرگ: چگونه غرب عراق را مسلح ساخت؟ نام چند سازمان را يادآور شده است که بايد فهرست کالاهاي صادراتي به عراق را کنترل مي‏کردند تا اين اقلام، امنيت ملي امريکا را به خطر نيندازند. اما وزارت بازرگاني امريکا اغلب، فهرست کالاهاي صادراتي به عراق را براي کنترل ارائه نمي‏داد يا آن‏ها را به رغم مخالفت ديگر وزارتخانه‏هاي دولتي تأييد مي‏کرد. 

در 16 ماه مارس سال 1988، نيروهاي عراق شهر کردنشين حلبچه را هدف حمله شيميايي قرار دادند و پنج هزار نفر را قرباني کردند. هر چند بعدا اين حمله يکي از مهم‏ترين دلايل براي لزوم بر کناري صدام اعلام شد. اما در آن زمان، واکنش واشنگتن نسبت به آن همه بي‏رحمي بسيار سرد بود. 

تنها چهار ماه پس از بمباران حلبچه، شرکت عظيم امريکايي بچتل   مناقصه ساخت يک کارخانه توليد مواد نفتي - شيميايي را برنده شد. ساخت اين کارخانه امکان توليد سلاح‏هاي شيميايي را براي رژيم صدام فراهم مي‏کرد. 

در 8 ماه سپتامبر سال 1988، سناي امريکا قانون پيشگيري از کشتار جمعي  را به تصويب رساند که طبق آن، بايد تحريم‏هايي عليه رژيم عراق اعمال مي‏شد. با تصويب اين قانون، دولت ريگان بلافاصله، مخالفت خود را با آن اعلام کرد و لايحه مزبور را نابهنگام قلمداد کرد. بدين ترتيب، کاخ سفيد تمام توان و نفوذ خود را به کار گرفت تا جلوي تصويب اين لايحه را در مجلس نمايندگان بگيرد. سرانجام، نيز زماني که کنگره آن را تصويب کرد، کاخ سفيد از اجراي آن سرباز زد. 

در ماه اوت سال 1989، اف.بي.آي به شعبه بانک بي ان ال  در آتلانتا حمله کرد و آشکار شد که در آن، شرکت اعتباري تأمين کالا مبالغ هنگفتي از وام‏هاي عراق را تضمين مي‏کرده و همچنين، ميلياردها دلار وام غير مجاز بدون طي مراحل رسمي به عراق اعطا شده است.پس از اين افشاگري، عرصه بر معاملات اقتصادي، سياسي و نظامي امريکا با عراق تنگ شد. 

راس بيکر  در ماه آوريل سال 1993 طي مقاله‏اي يادآور شد که کريس دروگال ، رئيس شعبه بي ان ال در آتلانتا، وام‏هايي را در اختيار عراق قرار داده تا آن‏ها را براي خريد فناوري‏هاي نظامي و تجهيزات دو منظوره صرف کند؛ موضوعي که مقامات دولت امريکا از آن آگاه بودند و حتي اين وام‏ها را نيز تضمين مي‏کردند. دولت انگلستان نيز، نه تنها از فعاليت‏هاي يکي از شاخه‏هاي شرکت انگليسي ماتريکس.چرچيل در اوهايو  در تهيه تجهيزات و فناوري‏هاي نظامي براي عراق آگاه بود، بلکه مي‏دانست که بي ان ال آتلانتا هزينه فعاليت‏هاي اين شرکت را تأمين مي‏کند.... بعدها از طريق مقامات بانکي معلوم شد که دولت ايتاليا و مالک اصلي بي ان ال از وام‏هاي اعطا شده از سوي بي ان ال به عراق آگاه بوده‏اند. اما، حتي انزجار مردم از کشتار جمعي حلبچه و رسوايي فزاينده بي ان ال نيز نتوانست از گرمي روابط واشنگتن و عراق بکاهد. 

در 2 اکتبر سال 1989، جورج بوش پدر تصميم خيلي محرمانه شماره 26 امنيت ملي را امضا کرد که طبق آن: «روابط عادي امريکا و عراق مي‏تواند منافع طولاني مدت امريکا را در منطقه خليج فارس تأمين کند و ثبات منطقه خليج فارس و خاورميانه را افزايش دهد. امريکا بايد انگيزه‏هاي اقتصادي و سياسي براي عراق فراهم کند تا رفتار عراق نيز رفته رفته، معتدل‏تر شود و در نتيجه، امريکا بتواند از طريق عراق، نفوذ و تسلط خود بر منطقه را افزايش دهد.... ما بايد فرصت‏ها و امکاناتي را براي شرکت‏هاي امريکايي فراهم آوريم تا در بازسازي اقتصاد عراق شرکت کنند.» 

با افزايش فشار کنگره و افکار عمومي بر وزارت کشاورزي امريکا مبني بر پايان دادن به تضمين وام‏هاي عراق از سوي شرکت اعتباري تأمين کالا، جيمز بيکر ، وزير امور خارجه امريکا، به پشتوانه تصميم شماره 26 امنيت ملي، شخصا پافشاري کرد که کلي‏تن يوتر  ، وزير کشاورزي، از مخالفت‏هاي خود با ماجراي تضمين اين وام‏ها دست بردارد. 

در ماه نوامبر سال 1989، جورج بوش پدر با تخصيص يک ميليارد دلار براي تضمين وام‏هاي عراق در سال 1990 موافقت کرد. در ماه آوريل سال 1990، اعتراض‏هاي گسترده نسبت به رسوايي بي ان ال، وزارت کشاورزي را بر آن داشت تا از ضمانت وام‏هاي اعطا شده به عراق دست بردارد. در 18 ماه مه، اسکو کرافت ، مشاور امنيت ملي امريکا، شخصا وارد عمل شد تا از ارسال نخستين قسط 500 ميليون دلاري شرکت اعتباري تأمين کالا براي سال 1990 اطمينان حاصل يابد. 

طبق مقاله فرانتز و واس در 23 ماه فوريه سال 1992 در لس‏آنجلس تايمز، مقامات شوراي امنيت ملي و وزارت امور خارجه آمريکا در ماه جولاي 1990، بر ارسال دومين قسط از يک ميليارد دلار ذکر شده اصرار داشتند. آن‏ها به رغم آگاهي از بحران‏هاي موجود در منطقه و شواهد موجود مبني بر استفاده عراق از اين وام‏ها براي دست يافتن به فناوري سلاح‏هاي اتمي و برنامه موشک‏هاي بالستيک به اعطاي وام‏ها ادامه دادند، ضمن آنکه رژيم عراق نيز با استفاده از اين وام‏ها به يک شبکه سري تهيه سلاح، کمک‏هاي مالي مي‏کرد. 

از 18 ماه جولاي تا اول ماه اوت سال 1990، دولت بوش پدر با فروش فناوري‏هاي پيشرفته به ارزش 8 / 4 ميليارد دلار به عراق موافقت کرد. اين فناوري‏ها در سعد 16 و وزارت صنايع و امور نظامي عراق مورد استفاده قرار مي‏گرفت. در اول ماه اوت، فروش تجهيزات پيشرفته تبادل اطلاعات به ارزش 695 ميليون دلار تأييد شد. 

فرانتز و واس يادآور شدند: «وزارت کشاورزي امريکا، تنها در 2 ماه اوت سال 1990 رسما، تضمين وام‏هاي اعطا شده از سوي شرکت اعتباري تأمين کالا به عراق را متوقف کرد؛ درست همان روزي که تانک‏ها و سربازان عراق به خاک کويت وارد شدند.» 

استفاده گسترده عراق از سلاحهاي شيميايي در جنگ هشت ساله

استفاده گسترده عراق از سلاحهاي شيميايي در جنگ هشت ساله

مؤلف: حسين يکتا

برگرفته از: فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق

سال اول، شماره چهارم، بهار 1382

 

مقدمه

عضو هيئت علمي دانشگاه تهران.

در بخش نخست اين نوشتار، که در شما پيش به چاپ رسيد، عنوان شد که استفاده عراق از جنگ افزارهاي شيميايي در جنگ عليه ايران در سه دوره متمايز انجام شد. دوره نخست، از آغاز تهاجم برق آساي ارتش عراق به خاک جمهوري اسلامي ايران در 31 شهريور ماه سال 1359 (22 سپتامبر 1980) تا پايان مقطع آزادسازي مناطق اشغالي، به ويژه آزادي خرمشهر (بزرگ‏ترين نماد اشغالگري ارتش عراق) در سوم خردادماه سال 1361 بود که طي آن، نيروهاي عراقي به طور پراکنده و براي درهم شکستن مقاومتهاي پراکنده نيروهاي رزمنده ايران و هموار کردن مسير پيشروي به داخل خاک کشور ما از سلاحهاي شيميايي استفاده کردند. نوع عوامل شيميايي مورد استفاده در اين دوره، گازهاي ساده‏اي همچون گاز اشک‏آور با نام علمي اورتوکلرو بنزيليد اين مالونو نيتريل يا سي‏اس و گازهاي موسوم به باران زرد بود که نوعي علف‏کش به حساب مي‏آيد. اين گازها از نظر عملياتي، پايداري در محيط و اثر بخشي نظامي بسيار ضعيف بودند، به طوري که گاهي اوقات، نيروهاي ايراني متوجه قرار گرفتن در معرض اين گونه حملات نمي‏شدند، به همين علت نيز، طبق آمار موجود، مجموع تلفات نيروهاي ايراني در اين دوره با وجود فقدان هر گونه تجهيزات حفاظتي و خنثي‏سازي، بيش از ده شهيد و يک يا دو مجروح نيست، با وجود اين، برخي از اسناد به دست آمده از نيروهاي عراقي در مناطق عملياتي يا مطالب منتشر شده در مطبوعات جهان، به ويژه در دهه 90 بر اين امر دلالت دارد که ارتش عراق پس از زمين‏گير شدن در خاک ايران و فرو رفتن در لاک دفاعي، تلاش فراواني را به کمک شيميدانها و دانشمندان ميکروب‏شناس براي دستيابي به ترکيبات پيچيده‏تري از عوامل شيميايي و ميکروبي معطوف کرد. طبق اين اسناد، به هنگام برگذاري دوره‏ها و مانورهاي نظامي، و دانشمندان عراقي با استفاده از مواد سيانيد سديم در حال انجام آزمايشهايي روي حيوانات بودند. (ضميمه يک). 

مبحث حاضر به دوره دوم استفاده عراق از سلاحهاي شيميايي اختصاص دارد که از مردادماه سال 1361 هم زمان با آغاز نخستين، عمليات نفوذي نيروهاي ايران به داخل خاک عراق - عمليات رمضان - با هدف تنبيه متجاوز آغاز شد و تا پايان سال 1365 و نبردهاي بزرگ کربلاي 4 و 5 ادامه يافت. در اين دوره، عراق با اتخاذ تاکتيک نظامي دفاع مطلق در زمين، از جنگ افزارهاي شيميايي در نقش سلاح تدافعي استفاده کرد تا به کمک آن، عملياتهاي تهاجمي متکي به انبوه نيروهاي پياده جمهوري اسلامي ايران را خنثي کند. در طول اين دوره، ارتش عراق بيش از 230 بار مواضع نيروها، مراکز پشتيباني و تدارکاتي و حتي شهرها و مناطق غيرنظامي ايران را هدف حملات شيميايي قرار داد؛ اقدامي که در مجموع، حدود 44 هزار نفر تلفات اعم از کشته و مجروح را در پي داشت. 

دوره سوم جنگ شيميايي بين عراق و ايران از آغاز سال 1366 شروع شد و تا پايان جنگ و پذيرش قطع‏نامه 598 و حتي پس از آن تا تابستان سال 1367ادامه يافت. در اين دوره، ارتش عراق پس از برطرف کردن ضعفهاي تاکتيکي خود در زمينه کاربرد گازهاي شيميايي در دو دوره گذشته و دستيابي به عوامل شيميايي مضاعف يا دو گانه توانست از آنها به منزله يک سلاح تهاجمي براي بازپسگيري مناطق تحت کنترل نيروهاي ايران استفاده کند. نظاميان عراقي همچنين موفق شدند از اين سلاحها به عنوان بخشي از عملياتهاي هماهنگ شده خود در بهار سال 1367 عليه نيروهاي ايران در فاو، شلمچه و جبهه‏هاي غرب و شمال بهره ‏گيرند و عملا نيروهاي ايراني را به عقب‏نشيني از مواضع تصرف شده مجبور کنند. 

نقش بازدارنده سلاح شيميايي در جنگ

نقش بازدارنده سلاح شيميايي در جنگ

در فاصله سالهاي 1361 تا آخر سال 1365، عراق سلاحهاي شيميايي را در مقياسي به کار گرفت که از جنگ جهاني اول به بعد بي‏سابقه بود. در اين دوره، واحدهاي شيميايي ويژه، که مسئول مراقبت، ساخت و حمل و نقل مهمات شيميايي بودند، در تمامي يگانهاي نيروهاي مسلح عراق جا افتادند. 

 واحدهايي از نيروي زميني و هوايي عراق مأموريت شليک اين نوع سلاح را به عهده گرفتند. عراق در پيروي از الگوي واحدهاي شيميايي اتحاد جماهير شوروي، به واحدهاي نظامي شيميايي خود چنان منزلت و موقعيتي بخشيد که تقريبا به شکل يک ارتش رزمي مستقل درآمد. آنها واحدها و زير واحدهاي مسئول دفاع شيميايي، تشعشع و اکتشاف شيميايي، تحليل اوضاع جوي و آلودگي زدايي را شامل مي‏شدند. هر سپاه يک گردان، هر تيپ يا لشکر مستقل يک گروهان و هر هنگي يک دسته شيميايي داشت. [1]  با چنين آمادگي، ارتش عراق منتظر حملات تهاجمي نيروهاي ايران به داخل خاک آن کشور ماند. 

از سوي ديگر، با گذشت نزديک به دو ماه آزادسازي خرمشهر و عقب‏نشيني اجباري عراقي به پشت مرزهاي بين المللي - به استثناي نفت‏شهر و برخي از بلنديهاي استراتژيک مرزي - آشکار شد که مجامع بين‏المللي به تأمين حقوق حقه ايران، تعيين متجاوز و تنبيه آن و جبران خسارات جنگي ناشي از عمل تجاوزکارانه رژيم عراق تمايلي ندارند. در نتيجه، جمهوري اسلامي ايران در راستاي استيفاي حقوق خود، در صدد برآمد تا رأسا وارد عمل شود. بدين ترتيب، عمليات رمضان طراحي و آماده اجرا شد. پيش از آغاز اين عمليات در تيرماه سال 1361، طبق اخبار به دست آمده از برخي از اسيران عراقي، ارتش عراق خود را براي مقابله با تهاجم نيروهاي ايران با توسل به جنگ افزارهاي شيميايي آماده کرده بود. [2]  با وجود اين، ايران به اين اطلاعات و اخبار توجهي نکرد. در نتيجه، در تاريخ 23 تيرماه سال 1361، عمليات رمضان را با هدف تعقيب متجاوز و آزادسازي بصره در شرق اين شهر به اجرا در آورد. با ورود نيروهاي ايران به منطقه عملياتي و پيشروي سريع آنها به سوي اهداف از پيش تعيين شده، نيروهاي عراقي عليه نيروهاي پياده و فاقد تجهيزات حفاظتي ايران از گازهاي اشک آور وتهوع آور استفاده کردند. اين تاکتيک در کنار بمباران گسترده هوايي و شليک همه جانبه توپخانه سنگين مؤثر واقع شد و به از هم پاشيدن شيرازه نيروهاي عمل کننده ايران و عدم فتح عمليات انجاميد. هر چند هرگز آمار دقيقي از ميزان گازهاي شيميايي به کار گرفته شده عليه نيروهاي رزمنده ايراني و تعداد تلفات ناشي از اين گازها در اين عمليات ارائه نشد، اما وجود پيکرهاي شهيداني که کوچک‏ترين آثاري از جراحتهاي ناشي از گلوله در بدنشان وجود نداشت، [3]  به کارگيري گازهاي سمي از سوي نيروهاي عراقي را اثبات مي‏کرد. اين براي نخستين بار بود که در اين جنگ، سلاح شيميايي نقش بازدارنگي به خود گرفت و نيروهاي ايران را از دستيابي به اهداف عملياتي باز داشت در پي واقعه، روزنامه لي آنجلس تايمز چاپ امريکا نوشت: «در تابستان سال 1982 (1361)، هنگامي که نيروهاي ايراني به نزديکي سربازان عراقي رسيدند، دشمن از عامل سي‏اس (اورتوکلروبنزيليد اين مالونونيتريل) که به عنوان گاز اشک آور شناخته مي‏شود، استفاده کرد. هدف از اين کار، وادار کردن نيروهاي دشمن به پوشيدن تجهيزات حفاظتي و ايجاد مانع در راه عمليات بود.» [4]

اين تجربه موفق عراق در استفاده از گازهاي شيميايي براي مقابله با پيشروي سريع و غافلگيرانه نيروهاي پياده ايران در داخل خاک آن کشور سبب شد که مديريت رسته جنگهاي شيميايي به طور رسمي، به سازمان رزم ارتش عراق اضافه شود. [5]  و آمادگي لازم براي استفاده از عوامل پيچيده‏تر و خطرناک‏تر شيميايي فراهم آيد. با آغاز نيمه دوم سال 1361، جمهوري اسلامي ايران به دنبال عدم فتح عمليات رمضان، با کمي تأخير استراتژي تعقيب متجاوز را شدت بخشيد و در 9 مهرماه سال 1361، در سومار، عمليات مسلم بن عقيل؛ در 10 آبان‏ماه، سال 1361، در ارتفاعات مرزي حمرين در منطقه عمومي ايلام، عمليات محرم؛ و در 17 / 11 / 1361 در محور چزابه - فکه، عمليات بزرگ والفجر مقدماتي را اجرا کرد. عراق در واکنش به عملياتهاي مزبور، کاربرد سلاحهاي شيميايي را افزايش داد و طي شش‏ماه، حدود ده بار آنها را عليه نيروهاي ايراني به کار گرفت. از جمله در 24 مهرماه در منطقه ساوجي، 30 مهرماه در آبادان، در 1 و 25 آبان‏ماه در ارتفاع 5،175 آبان‏ماه در موسيان، 28 آذرماه در تنکاب، 30 دي‏ماه در شلمچه، 5 بهمن‏ماه در گردنه بايره و کردستان، 19 بهمن ماه در شرهاني و سرانجام در 5 اسفندماه در شلمچه با استفاده از توپخانه و خمپاره به شليک گلوله‏هاي شيميايي اقدام کرد که در نتيجه آن، سيزده نفر شهيد و 21 تن مجروح شدند. [6]  در اين حملات، براي نخستين بار از عامل شيميايي سولفور موستارد (عامل تاولزا) استفاده شد. به نوشته لس آنجلس تايمز «عراقيها از دسامبر 1982 (آذر 1361)، به طور پراکنده، از عامل سولفورموستار به منظور درهم شکستن سازمان رزمي رزمندگان ايران در تکهاي شبانه بهره گرفتند.» [7] .

در پي تشديد کاربرد سلاح شيميايي عليه نيروهاي ايران، جمهوري اسلامي با صدور اطلاعيه‏هايي ضمن محکوم کردن کاربرد اين گونه سلاحها، از مجامع بين‏المللي خواست تا عراق را از تکرار جنايات خود بازدارند. [8]  در اين زمان، ايران به دليل ناديده گرفتن تجاوز عراق از سوي شوراي امنيت سازمان ملل، با اين سازمان چندان ارتباط نداشت و از مکاتبه با آن خودداري مي‏کرد. در مقابل، عمده قواي سياسي - تبليغاتي خود را متوجه افکار عمومي جهان و معدود دولتهاي هم پيمان خود مي‏کرد، در حالي که طرف عراقي به شدت در سطح مجامع بين‏المللي و منطقه‏اي فعال بود و با برخورداري از حمايت گسترده قدرتهاي بزرگ، از ابزارها و فرصتهاي سياسي و ديپلماتيک به نفع خود استفاده مي‏کرد و در چنين شرايطي بود که براي خنثي کردن اقدامات سياسي - تبليغي ايران در مورد کاربرد سلاحهاي شيميايي وارد عمل شد و رياض القيسي، نماينده‏ي دائمي عراق در سازمان ملل، اتهامات ايران را مبني بر استفاده عراق از سلاحهاي شيميايي در جنگ با اين کشور به شدت نفي و اتهامات مزبور را اکاذيب و قلب حقايق توصيف کرد و افزود: «هر گاه رژيم ايران در محافل سياسي با شکست روبه‏رو شده، و به اين روش روي آورده است.» [9]  در کنار اين اقدامات، عراق با مؤثر يافتن جنگ افزارهاي شيميايي در مقابل تهاجم نيروهاي پياده جمهوري اسلامي ايران، تصميم گرفت واحدهاي جنگ شيميايي خود را تقويت کند. به همين منظور، در آغاز زمستان سال 1361 (1983 ميلادي) قراردادي را براي خريد تجهيزات گوناگون با يک شرکت سازنده وسايل فني شيميايي در آلمان فدرال به نام دري‏رايخ منعقد کرد. همچنين، براي ساخت عوامل شيميايي پيچيده و ترکيبي، به ويژه گاز اعصاب ميزان در خور توجهي از مواد شيميايي را از منابع غربي، به ويژه ايالات متحده امريکا، انگلستان و آلمان فدرال خريداري کرد. [10]  بدين ترتيب، زماني که سال 1361 به پايان رسيد، عراق تجربه دفع چهار عمليات کوچک و بزرگ نيروهاي جمهوري اسلامي ايران را با استفاده از گازهاي شيميايي داشت و با گسترش محدوده کاربرد و حجم عوامل شيميايي، مديريت و رسته جنگهاي شيميايي به طور رسمي به سازمان رزم ارتش آن کشور اضافه شده بود. 

پی نوشته ها :

[1] Antony Cordesman. The Lessons of modern War. vol. 2. U.S.A: Logman 1988. P.883.

[2] خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران؛ گزارش‏هاي ويژه؛ 26 / 3 / 1361، ص 11.

[3] خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران؛ گزارش‏هاي ويژه؛ 11 / 5 / 1361، ص 12.

[4] Losangeles Times. 26 Jan. 1984.P.8.

[5] سيد قاسم زماني؛ حقوق بين‏الملل و کاربرد سلاحهاي شيميايي در جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران؛ تهران: بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس، 1376، ص 16.

[6] دفتر بررسي‏هاي سياسي سازمان تبليغات اسلامي انقلاب اسلامي؛ جنگ تحميلي و نظام بين‏الملل؛ تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، سال 1376، ص 87.

[7] Losangeles Times. 26. Jan. 1984. P.8.

[8] روزنامه جمهوري اسلامي؛ 20 / 9 / 1361، ص 2.

[9] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ گزارش‏هاي ويژه 9 / 8 / 61، ص 13.

[10] حسين علايي؛ جنگ شيميايي، تهديد فزاينده؛ تهران: اطلاعات، 1367، صص 105 - 6.

 

تشديد جنگ شيميايي و ورود عوامل شيميايي جديد در جنگ

تشديد جنگ شيميايي و ورود عوامل شيميايي جديد در جنگ

در سال 1362، نه تنها ميزان و دفعات کاربرد سلاحهاي شيميايي عليه نيروهاي رزمنده جمهوري اسلامي ايران افزايش چشم‏گيري يافت و به طور نسبي سراسر جبهه‏هاي جنگ از جنوب تا شمال را در بر گرفت، بلکه عوامل شيميايي مرگبارتري نيز به کار گرفته شدند که تا آن زمان، از آنها استفاده نشده بود. در واقع، در اين سال، جنگ افزارهاي شيميايي به کار رفته در جنگ ايران و عراق از نظر کمي و کيفي متحول شدند.

ورود عوامل شيميايي جديدي همچون سم قارچي، باران زرد، گاز اعصاب با نام تابون، قارچهاي سمي ديگر همچون نيوالندل، تي - 2، اچ تي - 2، کارول در کنار عوامل فسفري، ناتوان کننده و... نشان مي‏داد که جنگ شيميايي در جنگ ايران و عراق به مرحله نويني وارد شده است. وال استريت ژورنال در شماره 13 مارس 1984 خود، در مقاله‏اي با اشاره به ورود اين عوامل کشنده شيميايي در جنگ نوشت: «تأثير تراکمي ترکيب دو عامل سمي گاز خردل و باران زرد مطلقا کشنده است. باران زرد از سموم تريکوتسين به دست مي‏آيد که از طريق انواع قارچ فوساريوم توليد مي‏شوند و مي‏توان آنها را از غلات کپک زده و آلوده به دست آورد. در ميان سمومي که روي پوست اثر مي‏گذارد اين تنها ماده‏اي است که به آساني مي‏توان آن را توليد کرد؛ يک ميلياردم گرم از اين (نانوگرم) بر هر سانتي‏متر مربع پوست باعث حساسيت خواهد شد و مقاديري به اندازه يک ميکروگرم آن سلولهاي پوست را از بين مي‏برد.» [1] .

طبق آمار موجود، در سال 45،1362 بار از اين نوع گازهاي شيميايي در جبهه‏هاي مختلف جنگ استفاده شده است که اين تعداد چهار برابر سال پيش از آن بود. [2]  افزون بر اين، گستره عملياتي آن به شدت افزايش يافت و مناطق غيرنظامي از جمله شهرها و روستاها را نيز در برگرفت تا شايد از اين طريق فشار بيشتري بر کانونهاي تصميم‏گيري جمهوري اسلامي ايران وارد آيد. هدف نهايي عراق در اين دوره، وادار کردن ايران به پذيرش پايان جنگ بدون دستيابي به برتري نظامي در صحنه جنگ بود. به عبارت ديگر، عراقيها مترصد آن بودند تا هزينه هر پيروزي نظامي را به حدي براي ايرانيان افزايش دهند که از تنبيه متجاوز منصرف شوند.

از نخستين روزهاي آغاز سال 1362، عراق در هر فرصت ممکن، در سراسر جبهه‏هاي جنگ به گازهاي شيميايي متوسل شد. براي نمونه، در فروردين‏ماه اين سال، نيروهاي عراقي با استفاده از خمپاره‏انداز و توپخانه چهار بار عليه نيروهاي خودي از گلوله‏هاي شيميايي استفاده کردند و مناطق فکه (3 فروردين‏ماه و سال 1362)، پايگاه مسلم نقابي (6 فروردين‏ماه سال 1362) و سومار (در روزهاي 9 و 18 فروردين‏ماه سال 1362) را هدف قرار دادند که طي آن، چهار نفر در سومار مصدوم شدند. در اين ميان، در 21 فروردين‏ماه، جمهوري اسلامي ايران عمليات بزرگ ديگري را با نام والفجر 1 در منطقه عمومي ميسان عراق در جبل فوقي آغاز کرد که اين عمليات نيز با ناکامي روبه‏رو شد و اهداف آن تحقق نيافت. پس از عمليات مزبور، مسئولان جنگ در ايران بار ديگر به عملياتهاي متوسط و کوچک متوسل شدند تا ضعف نيروهاي خودي را براي اجراي يک عمليات بزرگ ديگر برطرف کنند. به دنبال آن، پس از سه ماه تأخير، در فاصله يک هفته (29 تيرماه سال 1362 تا 7  مردادماه سال 1362) دو عمليات متوسط والفجر 2 و والفجر 3 در منطقه چومان و مصطفي در اربيل عراق و مهران به اجرا درآمد. به دنبال اين دو عمليات، عراق موجي از حملات شيميايي را عليه نيروهاي نظامي و غيرنظاميان ايران آغاز کرد. از جمله در 17 مردادماه، و مناطق حاج عمران، شيوه‏رش، تمرچين، رودخانه دويرج و مناطق اطراف آن را با توپخانه و هواپيما، هدف گازهاي تهوع‏آور و تاول‏زا قرار داد که در شيوه رش 24 نفر و در منطقه پادگان حاج عمران در محور پيرانشهر - رواندوز بيش از صد نفر مصدوم به همراه داشت. روز بعد نيز، روستاهاي شيرواش و چند روستاي مجاور پيرانشهر (دو بار در يک روز) و تمرچين هدف بمباران شيميايي هواپيماهاي عراقي قرار گرفتند که طي دو حمله پيرانشهر، 138 تن مصدوم شدند و دو تن ديگر جان باختند. در تمرچين نيز، سي‏نفر در معرض گاز خردل قرار گرفتند و به شدت آسيب ديدند. در 23 مردادماه هم ارتفاعات قمطره (چمارته) با توپخانه هدف قرار گرفت و گازهاي تاول‏زا مرگ سه تن و مصدوميت دويست تن ديگر را موجب شدند. روز بعد توپخانه عراق منطقه ساوجي را هدف گلوله‏هاي شيميايي قرار داد که تلفاتي در پي‏نداشت. [3]  در پي اين حملات بود که ستاد تبليغات جنگ با انتشار اطلاعيه‏اي به زبان انگليسي در تاريخ 3 سپتامبر سال 1983 (12 شهريورماه سال 1362) در بيان شواهدي از حملات شيميايي عراق به نقل از يکي از مجروحان حادثه نوشت: 

«در ساعت 7 صبح روز 9 اوت سال 1983 (18 مردادماه سال 1362)، در شش کيلومتري غرب جاده پيرانشهر - رواندوز، يک فروند هواپيماي متجاوز عراقي در حالي که در ارتفاع پايين و بدون صدا بر فراز مواضع رزمندگان اسلام حرکت مي‏کرد، نيروهاي پياده مستقر در جاده را هدف قرار داد. با اين اقدام، نيروهاي مستقر در جاده، صدايي شبيه به صداي انفجار گلوله توپ و پرتاپ بمب را شنيدند، ضمن آنکه ستون سياهي از دود به هوا برخاست و قشر نازکي از پودر سياهرنگ سطح تمامي لوازم را پوشاند. در اين ميان، چند گروه کوچک از نيروهاي اسلام به موج گرفتگي دچار شدند و به بيمارستان انتقال يافتند. اما تقريبا در بسياري از رزمندگان که به ظاهر کوچک‏ترين آسيبي هم نديده بودند، برخي از حالات غير عادي ظاهر شد که عبارت بود از احساس درد توأم با سوزش در پاره‏اي از نواحي بدن مانند ساق پا، و پشت و چشمها، که به تدريج بر شدت آنها افزوده مي‏شد.» [4] .

در روزهاي 7 و 8 شهريورماه سال 1362 نيز، به ترتيب مناطق سردشت و سومار هدف توپهاي حاوي گازهاي سمي قرار گرفتند که از تعداد تلفات و مصدومان آنها، اطلاعي در دست نيست. با آغاز نيمه دوم سال و افزايش احتمال آغاز عمليات نيروهاي ايران، در سراسر خطوط تماس، بر شدت کاربرد سلاحهاي شيميايي از سوي عراق افزوده شد. در تاريخ 2 مهرماه، نيروهاي عراقي ارتفاعات بازي دراز را با توپخانه هدف گلوله‏هاي شيميايي قرار دادند که طي آن، چهار تن مصدوم شدند. سه روزبعد، منطقه‏اي در قصر شيرين با دو گلوله شيميايي هدف حمله قرار گرفت که در نتيجه آن، سه تن از اعضاي بسيج اعزامي از تهران به شدت از ناحيه صورت مجروح شدند. در 25 مهرماه نيز، منطقه خراطها هدف گلوله‏هاي شيميايي توپخانه عراق واقع شد. با وجود اين، اوج استفاده از گازهاي شيميايي را بايد مهرماه سال 1362 به هنگام آغاز عمليات والفجر 4 در منطقه عمومي سليمانيه و محور پنجوين دانست. با آغاز اين عمليات و پيشروي نيروهاي ايراني به داخل خاک عراق، نيروهاي دشمن با گاز خردل به مواضع تحت تصرف رزمندگان ايران حمله کردند که در نتيجه آن، حدود سيصد نفر مصدوم شدند. [5]  که تا اين زمان بي‏سابقه بوده است. هم زمان با اين حمله شيميايي، در روز 2 مهرماه سه منطقه مريوان، روستاهاي سيدلو و سردوش با توپخانه و خمپاره هدف حمله قرار گرفتند که طي اين اقدام، سه تن در سر دوش مجروح شدند. اين منطقه سه روز بعد بار ديگر با گلوله شيميايي هدف حمله واقع شد. در 30 مهرماه، محور پنجوين شاهد حمله شيميايي ديگري از سوي عراق بود. در گزارش بيمارستان لقمان الدوله حکيم در تهران، که محل بستري مجروحان اين حادثه بود، به نقل از مجروحان چنين آمده است: «در ساعت 21:30، 30 مهرماه در سه کيلومتري شمال پنجوين در ميان گلوله‏هاي معمولي توپهاي عراقي، تعدادي از گلوله‏هاي شيميايي منفجر شدند که در نتيجه انفجار آنها، دود غليظي فضا را فرا گرفت و به تدريج، بويي شبيه نفت در محيط به استشمام رسيد. صبح روز بعد، در افرادي که با هواي آلوده به مواد شيميايي تماس پيدا کرده بودند، عواملي چون سوزش و آبريزش از چشمها، تاري ديد، خارش، تنگي نفس، سرفه و بي‏اشتهايي ظاهر شد و نواحي چين‏دار بدن آنان تغيير رنگ داد و سياه شد.» [6] .

در آبان‏ماه، حجم و دفعات حملات شيميايي افزايش بيشتري يافت. در اين ارتباط، روستاهاي سريش، هاني برانه و بانيجان از توابع شهرهاي بانه و سردشت را مي‏توان نخستين اهداف دانست. در حمله به بانيجان، که در 1 و 6 آبان‏ماه رخ داد، هواپيماهاي عراق گازهاي تاول‏زا روي منطقه فرو ريختند که در نتيجه آن، هفتاد نفر مجروح شدند. در 3 آبان‏ماه نيز، در بانه، بمباران شيميايي (گازموستارد) نه تن شهيد و پنجاه تن مجروح در پي داشت. در حمله به مريوان، که در روز 4 آبان‏ماه با توپخانه انجام گرفت، شانزده نفر مجروح شدند. در 16 آبان‏ماه منطقه گرماب نيز هدف حملات شيميايي قرار گرفت که طي آن، چهل تن مجروح شدند. در همين روز، بار ديگر منطقه عملياتي والفجر 4، در پنجوين، با گاز اعصاب هدف قرار گرفت که هفده کشته و شصت مجروح در پي داشت. [7]  با تداوم عمليات والفجر 4، و منطقه عملياتي شيخ لر بين رودخانه شيمه و ارتفاعات سري در چهل کيلومتري خاک عراق با بمبهاي شيميايي هدف قرار گرفت که در نتيجه آن، هفتاد تن از نيروهاي ايران به شدت از ناحيه چشم و ريه آسيب ديدند. در اين حمله، چهار فرزند هواپيما منطقه را با گلوله‏هاي حاوي گاز شيميايي بمباران کردند. گزارشي که خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران چند روز پس از اين حادثه مخابره کرد، جزئيات بيشتري را درباره چگونگي وقوع آن بيان مي‏کند: «ساعت 17:00 روز 16 آبان‏ماه رژيم عراق در حالي که شکست ديگري را در منطقه والفجر 4 متحمل شده بود، منطقه بين رودخانه شيلر و ارتفاعات سري را با چهار فروند از هواپيماهاي خود که به بمبهاي شيميايي مسلح بودند، هدف حمله قرار داد و اين بار، نوع ديگري از بمبهاي شيميايي را آزمايش کرد. به گفته مجروحان اين حادثه، با انفجار اين بمبها بويي شبيه پياز گنديده يا گاز تابون به مشام 

مي‏رسيد و شش تا هفت ساعت پس از انفجار نيز، وجود اين بو حس مي‏شد. موادي که از اين بمبها به جا مانده بود، شبيه گريس قرمز و چرب بوده و تا شش ساعت پس از انفجار نيز بوي آن به مشام مي‏رسيد. در اثر اين بمباران، ديد افراد مصدوم به طور چشم‏گيري کاهش يافته و بعضي از آنان دچار فينگنر کانت شده‏اند و انگشتان دست را تنها از فاصله نزديک مي‏توانند شمارش کنند، ولي جزئيات آن را نمي‏توانند تشخيص دهند. در اين عده که بيش از هفتاد نفر هستند، تحريکات شديد چشمي شامل پرخوني شديد، التهاب، کراتيت قرينه (ورم التهابي قرنيه)، ريزش اشک شديد، کاهش بينايي، درد فوق‏العاده شديد در چشمها، سرگيجه، تهوع و ترس از نور مشاهده مي‏شود. اين بمبها تا شعاع يک کيلومتري روي افراد تأثير گذاشته‏اند و کساني که در فاصله نزديک‏تري از محل انفجار قرار داشته‏اند، به تنگي نفس و آلرژي پوستي نيز مبتلا شده‏اند. تعدادي از اين افراد از تشخيص رنگ عاجزند و تنها رنگهاي سياه و سفيد را از فاصله نزديک تشخيص مي‏دهند» [8] .

پس از اين حمله و به دنبال فروکش کردن عمليات والفجر 4، از شدت حملات شيميايي عراق در جبهه‏هاي جنگ کاسته شد، به طوري که در آذرماه يک مورد، در دي‏ماه دو مورد و در بهمن‏ماه سال 1362، تنها يک مورد حمله شيميايي به ثبت رسيده است. [9]  يکي از مهم‏ترين دلايل کاهش اين حملات، تغيير رويه جمهوري اسلامي ايران در برخورد با سازمان ملل، به ويژه دبير کل بود. جمهوري اسلامي ايران به دنبال تشديد حملات شيميايي عراق عليه مناطق نظامي و غيرنظامي، براي نخستين بار در 6 آبان‏ماه سال 1362 (28 اکتبر 1983) طي نامه‏اي رسمي خطاب به دبير کل سازمان ملل اعلام کرد که عراق در جنگ عليه نيروهاي ايران از سلاحهاي شيميايي استفاده کرده است و تقاضا کرد که دبير کل گروه کارشناسي را براي بررسي موضوع به منطقه اعزام کند. شش روز بعد با تداوم حملات شيميايي عراق، جمهوري اسلامي ايران اين تقاضا را تکرار کرد. [10]  اما در خواستهاي مکرر ايران در سازمان ملل با بي‏اعتنايي روبه‏رو شد و دبير کل در مقابل تقاضاي ايران سکوت اختيار کرد. دولت عراق زماني که با اقدام بي‏سابقه ايران در توسل به دبير کل براي جلوگيري از گسترش کاربرد سلاحهاي شيميايي روبه‏رو شد، حملات شيميايي خود را کاهش داد. از سوي ديگر، براي تحت الشعاع قرار دادن اقدام سياسي ايران، طي برنامه‏اي به دبير کل، ادعا کرد که ايران عليه نيروهاي عراقي از سلاح شيميايي استفاده کرده است و اعزام گروه کارشناسي به آن کشور را خواستار شد. [11]  با وجود اين، زماني که دولت عراق متوجه شد. براي درخواستهاي ايران در مجامع بين‏المللي گوش شنوايي وجود ندارد، محدوديت به کارگيري جنگ افزارهاي شيميايي را کنار گذاشت و با آغاز نخستين زمزمه‏هاي شروع عمليات بزرگ ديگري از سوي نيروهاي ايران، در اوايل اسفندماه سال 1362 تهديد کرد: «در صورت نياز، از سلاحهاي جديدي استفاده خواهد کرد که براي ايرانيان ناشناخته است.» [12]  در همين زمينه، ژنرال ماهر عبدالرشيد، فرمانده سپاه سوم عراق، که در جبهه بصره مستقر بود نيز، در مصاحبه‏اي اعلام کرد: «اگر شما به من نوعي سم دفع آفات بدهيد که آن را در ميان اين کرمهاي حشرات پرتاپ کنم تا آن را استنشاق کنند و جان بسپارند، آن را به کار خواهم گرفت» [13]  راديو بغداد نيز ورود عوامل شيميايي جديد در جنگ را اين چنين اعلام کرد: «براي کشتن هر نوع حشره‏اي، حشره‏کش ويژه وجود دارد.» [14]  اين عبارت زماني مفهوم حقيقي خود را نشان مي‏دهد که بدانيم از نظر شيميايي، بين عوامل اعصاب و حشره‏کشها نوعي رابطه وجود دارد. اين تهديدها زماني انجام مي‏شد که عراقيها به طور گسترده‏اي مي‏کوشيدند تا هر گونه کاربرد گازهاي شيميايي را در جبهه‏هاي جنگ منکر شوند و آن را ترفند ايران براي تحت الشعاع قرار دادن تلفات انساني خود در جنگ قلمداد کنند. [15]  البته، مسئولان عراقي گاهي کنترل خود را از دست مي‏دادند و با ايما و اشاره بر استفاده از سلاحهاي شيميايي صحه مي‏گذاشتند، به طوري که وزير اطلاعات آن کشور در پاسخ به پرسشهاي خبرنگاران درباره کاربرد جنگ افزارهاي شيميايي گفت: «چرا عراق بايد زيرپوش کثيفش را در ملأ عام بشويد؟» [16]  بنابراين، خط مشي کلي عراق در مورد استفاده از سلاحهاي شيميايي عليه نيروهاي ايران در صحنه سياسي و در سطح رسانه‏اي، پنهانکاري و در واقع، نوعي فرافکني بود. خط مشي‏اي که تا اين زمان (پيش از عمليات خيبر در اسفند 1362)، کاملا موفقيت آميز مي‏نمود و سبب شده بود تا استمداد طلبي ايران در سطح جهاني به نتيجه نرسد. 

با وجود اين، انتشار برخي از اخبار و گزارشها در مطبوعات و رسانه‏هاي گروهي جهان درباره کاربرد گسترده جنگ افزارهاي شيميايي از سوي عراق عليه نيروهاي ايراني در جبهه‏هاي جنگ آشکار کرد که بيش از اين، امکان پنهانکاري وجود ندارد و موضوع از کنترل عراق خارج شده است. تقريبا از آذرماه سال 1362 که جمهوري اسلامي ايران براي نخستين بار طي نامه‏اي از دبير کل براي جلوگيري از تکرار استفاده عراق از گازهاي شيميايي استمداد طلبيد، تعدادي از روزنامه‏ها و نشريات تخصصي جهان نسبت به موضوع حساس شدند و به درج مقالاتي در اين باره اقدام کردند. از جمله روزنامه گاردين در مقاله‏اي به تاريخ 5 آذرماه سال 1362، به نقل از سه پزشک انگليسي، که براي شرکت در کنفرانس جهاني پزشکي به تهران سفر کرده و مقامات بنياد شهيد آنها را بر بالين مجروحان شيميايي بستري در بيمارستانهاي تهران حاضر کرده بودند، نوشت، شواهدي را که دولت ايران براي اثبات ادعاي خود ارائه داده، آنها را متقاعد کرده که عراق براي مقابله با حمله اخير نيروهاي ايران سلاحهاي شيميايي و گازهاي سمي را عليه نيروهاي ايران به کار گرفته است. يکي از پزشکان انگليسي مي‏گويد: «عکسهاي سربازان ايراني با بدنهاي ورم کرده نشان دهنده آن است که طي جنگ از سلاحهاي شيميايي استفاده شده است.» وي مي‏افزايد: «با توجه به نوع سلاحهاي مزبور، اين ماده شيميايي، نه گاز محرک اعصاب، بلکه احتمالا گاز نيتروژن خردلي بوده است.» گاردين در ادامه، با اشاره به اينکه حمله اخير شيميايي عراق در نزديکي شهر پنجوين در داخل مرز عراق و در حدود سيصد کيلومتري بغداد صورت گرفته است، تأکيد مي‏کند که معلوم نيست اين گازهاي شيميايي را کدام کشور توليد کرده است، اما گفته مي‏شود که روي آثار باقي مانده از آنها علائم شوروي ديده شده است. اما اين امر، تنها نشان دهنده آن است که دستگاههاي پرتاپ اين گازها ساخت شوروي بوده است. 

اين روزنامه در پايان يادآور مي‏شود که: «صدام حسين پيش از اين به ايران هشدار داده بود که اگر به خاک عراق حمله کند، با سلاحهاي مرگبار اين کشور روبه‏رو خواهد شد. شايد گاز نيتروژن خردلي همان سلاح باشد.» [17] .

مدتي بعد، هفته‏نامه معتبر نظامي جينز ديفنس چاپ لندن با اشاره به نقض کنوانسيون 1925 ژنو در منع توليد و استفاده از گازهاي شيميايي در جنگ، نوشت: «عراق براي مقابله با حملات موج انساني نيروهاي ايراني در جنگ خليج‏فارس از گاز محرک استفاده مي‏کند. اين گاز گوگردي است که از نفت خام در مراحل تصفيه گرفته مي‏شود و شبيه گازي است که در آلمانها در سال 1917 در جنگ جهاني اول در جبهه غرب به کار بردند. گاز مزبور را عراق توليد مي‏کند و به شکل گلوله توپ يا به صورت بمب، که با هواپيما به پايين ريخته مي‏شود.» [18] .

با وجود انتشار مطالبي از اين دست در نشريات مختلف جهان در سه ماهه پاياني سال 1983، اين مسائل هيچ گونه واکنشي را در مواضع کشورها و مجامع بين‏المللي در پي نداشت و آنها همچنان، به سکوت خود در قبال کاربرد سلاحهاي شيميايي در جنگ ايران و عراق ادامه مي‏دادند. در نتيجه، عراقيها که نگران واکنشهاي منفي دولتها، سازمانهاي بين‏المللي و افکار عمومي جهان بودند، در آغاز، غافلگير شدند و با کاهش استفاده از سلاحهاي شيميايي عليه نيروهاي ايران کوشيدند، از بروز جو ضد عراقي در جهان جلوگيري کنند. به همين دليل، پس از پايان عمليات والفجر 4، نيروهاي عراق در آذرماه سال 1362 به ندرت به جنگ افزارهاي شيميايي متوسل شدند و در طول ماههاي آذر، دي و بهمن سال 1362 تنها در چهار حمله از سلاحهاي شيميايي استفاده کردند که از نظر حجم و ميزان مواد آلوده کننده چندان مهم نبود و تلفاتي را نيز در بر نداشت. اين حملات در 4 آذرماه در منطقه پاوه، 15 همين ماه در ايستگاه حسينيه آبادان (با يک تن مصدوم) و 25 بهمن‏ماه در منطقه اروند رود با استفاده از خمپاره‏هاي محتوي گاز سمي انجام شد که تلفاتي را در بر نداشت. البته، اين وضعيت چندان دوام نيافت. عراقيها که از سکوت دولتها و مجامع بين‏المللي در قبال استعمال گازهاي شيميايي عليه نيروهاي ايراني اطمينان پيدا کرده بودند، در اسفندماه سال 1362، با استفاده از گازهاي شيميايي چنان جهنمي رابه پا کردند که تا آن زمان بي‏سابقه بود. آنها طي يک ماه، چهارده بار به حملات شيميايي متوسل شدند که چهار برابر از حملات سال پيش بيشتر بود. [19]  افزون بر اين، آنها سلاح جديدي را آزمايش کردند که پيش از آن، هرگز در جنگي به کار نرفته بود که از آن جمله مي‏توان به عامل اعصاب يا گاز تابون اشاره کرد. 

پی نوشته ها :

[1] Wall Street Journal. 13 March 1984. P.15.

[2] يحيي فوزي؛ «ابعاد به کارگيري سلاح شيميايي توسط عراق و واکنش مجامع بين‏المللي» در دفتر بررسي‏هاي سياسي سازمان تبليغات اسلامي، پيشين؛ ص 87.

[3] روابط عمومي فرماندهي کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، گذري بر پنجمين سال جنگ تحميلي، تهران: واحد تبليغات و انتشارات ستاد مرکزي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1364، ص 70.

[4] همان؛ ص 82.

[5] بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس؛ مجموعه اسناد جنگ شيميايي در دفاع مقدس؛ زونکن شماره 2.

[6] پرونده‏هاي مربوط به جنگ شيميايي در بيمارستان لقمان الدوله حکيم در تهران، پوشه مربوط به مصدومين شيميايي عمليات والفجر 4.

[7] سند شماره 19816 / S شوراي امنيت سازمان ملل، 21 آوريل 1991.

[8] خبرگزاري جمهوري اسلامي، گزارشهاي ويژه؛ ش. 243، 27 / 8 / 1362، ص 6.

[9] S/19821,22 April, 1988.

[10] SG/SM/ 3533. 7 March 1984.

[11] S/19104, 28 Oct.1983.

[12] New York Times, 7.Marc.1984.P.4.

[13] آويگدور و ماسل کورن؛ طوفان بي‏پايان (عراق، سلاحهاي سمي و بازدارندگي)؛ ترجمه عباس مخبر؛ تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين‏المللي وزارت امور خارجه 1376، ص 31.

[14] حسين علايي؛ پيشين؛ ص 115.

[15] S/19104, 28 Oct. 1983.

[16] New York Times, 7. March, 1984.P.4.

[17] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ گزارشهاي ويژه؛ شماره 251، 5 / 9 / 1362، ص 28.

[18] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ گزارش‏هاي ويژه شماره 313.

[19] S/19821. 22 April 1988.

به کارگيري سلاح شيميايي جديد در جنگ

به کارگيري سلاح شيميايي جديد در جنگ

در روزهاي آغازين اسفندماه 1362، عراقيها که طبق معمول هر ساله منتظر آغاز عمليات بزرگ زمستاني ديگري از سوي نيروهاي ايران بودند، هشدار دادند که در صورت نياز، از سلاح جديدي که براي ايرانيان ناشناخته است، استفاده خواهند کرد. [1]  با وجود اين، ايران با بي‏اعتنايي نسبت به اين تهديدهاي، در روزهاي دوم و سوم اسفند در فاصله‏اي کمتر از يک روز عمليات فرعي والفجر 6 در منطقه دهلران و ارتفاعات چيلات و عمليات اصلي خيبر را در منطقه عمومي بصره و محور هورالهويزه - پاسگاه زيد آغاز کرد و بدين ترتيب، گام بزرگ ديگري را براي ورود به خاک عراق و شکستن قدرت نظامي اين کشور برداشت. با آغاز عمليات والفجر 6، عراقيها که نيروي اصلي خود را در جبهه‏هاي جنوب متمرکز کرده و منتظر حمله ايران در اين منطقه بودند، در مقابل حمله نيروهاي ايران در همان نخستين ساعات آغاز حمله و پس از روشن شدن هوا، به سلاحهاي شيميايي متوسل شدند و مناطق آزاد شده العزيز و شط علي را با گاز خردل هدف قرار دادند. در اين حمله، ششصد تا هفتصد نفر از نيروهاي ايران جمعي گردان شهيد کامياب از تيپ 129 نجف اشرف از سپاه چهارم قدس (نيروهاي طرح لبيک يا خميني)، که در منطقه شط علي مستقر بودند، از ناحيه صورت، به ويژه چشمها به شدت مجروح شدند. [2]  در پي اين حمله بود که جمهوري اسلامي ايران تهديد کرد اگر سازمان ملل موضوع قاطعي در قبال استفاده از سلاحهاي شيميايي اتخاذ نکند، اين کشور براي دفاع از خود، مقابله به مثل خواهد کرد. حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني، رئيس مجلس شوراي اسلامي، در خطبه‏هاي نماز جمعه تهران در 3 اسفندماه سال 1362، خطاب به سازمان ملل هشدار داد اگر عراق به استفاده از سلاحهاي شيميايي ادامه دهد، ممکن است ايران به استفاده از اين سلاحها مجبور شود. وي گفت: «ما در حال حاضر، به عدم استفاده از تسليحات شيميايي متعهديم، اما نمي‏دانم اين تعهد تا چه مدت پايدار بماند.... در صورت عدم اتخاذ يک موضع قاطع از سوي سازمان ملل، اين سازمان مرتکب جنايتي عليه بشريت مي‏شود که حتي آب زمزم نيز نمي‏تواند آن را پاک کند.» وي همچنين تأکيد کرد: «تاکنون، نمي‏خواستيم از تسليحات شيميايي استفاده کنيم، اما در صورت ادامه استفاده عراق از تسليحات شيميايي، نمي‏توانيم براي هميشه منتظر اقدام سازمان ملل بمانيم. [3] .

هم زمان با اين تهديدهاي، ايران به ابتکار ديگري دست زد و با جلب موافقت برخي از کشورهاي اروپايي از جمله بلژيک، هلند، سوئيس، سوئد، انگلستان، فرانسه و اتريش، [4]  تعدادي از مجروحان شيميايي را براي مداوا به اين کشورها اعزام کرد. نخستين گروه از اين مجروحان در روز 3 اسفندماه به آمستردام وارد شد و پنج تن از آنان در بيمارستان عمومي شهر فنت و پنج نفر ديگر در بيمارستان دانشگاه انزشت بستري شدند. همچنين، پنج نفر پس از اعزام به لندن به يک مرکز درماني انتقال يافتند. [5]  اين اقدام ايران از نظر سياسي - تبليغي بسيار مؤثر واقع شد و جهانيان در مقابل واقعيتهاي انکارناپذير جنگ و استفاده از سلاحهاي شيميايي 

قرار گرفتند. بدين ترتيب، موضوع اعزام مجروحان شيميايي ايراني به کشورهاي اروپايي در صدر اخبار رسانه‏هاي گروهي جهان قرار گرفت و صدها گزارشگر و خبرنگار به سوي بيمارستانها سرازير شدند تا آخرين خبرها را به گوش شنوندگان و خوانندگان خود برسانند. به دنبال اين اقدامات، به تدريج، زمزمه‏هايي مبني بر محکوميت کاربرد جنگ افزارهاي شيميايي در گوشه و کنار جهان برخاست. فرانسه، متحد اصلي عراق در اروپا، از جمله نخستين کشورهايي بود که استعمال تسليحات شيميايي را محکوم کرد. ماکس گالر سخنگوي دولت فرانسه در 3 اسفندماه سال 1362 در مصاحبه‏اي خطاب به گزارشهاي گفت: «مخالفت فرانسه با جنگ شيميايي صريح و قاطعانه بوده است.» [6]  اما در جمهوري اسلامي ايران، اين اقدام زود هنگام دولت فرانسه تلاش اين کشور براي تحت الشعاع قرار دادن افشاي همکاري تسليحاتي‏اش با عراق تعبير شد. به هر حال، با افشاي اخبار بيشتري از مجروحان شيميايي ايران در جهان، آرام آرام کشورهاي بسياري به صف مخالفان حملات شيميايي پيوستند و بدون اشاره به نام عراق، استعمال گازهاي شيميايي را محکوم کردند. 

 با وجود همه اينها، استفاده عراق از گازهاي شيميايي در عمليات والفجر 6، پايان راه توسل به اين گونه سلاحها در سال 1362 نبود و نيروهاي اين کشور هنوز سلاح ناشناخته وعده داده شده و را به کار نگرفته بودند. با آغاز عمليات بزرگ خيبر در 3 اسفندماه، فرصت آزمايش اين سلاح نيز به دست آمد. در اين عمليات، نيروهاي بسيج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي موفق شدند جزاير مهم و استراتژيک مجنون را که يکي از مراکز مهم استخراج نفت عراق بود، به تصرف خود در آورند و با سرعت حيرت آوري، استحکامات دفاعي نفوذ ناپذيري را در آنجا سازمان دهند. از سوي ديگر، عراقيها به دليل اهميت استراتژيک منطقه، نمي‏توانستند اجازه دهند که جزاير مجنون در دست نيروهاي ايران باقي بماند؛ بنابراين، پاتکهاي بسيار سنگيني را عليه نيروهاي مستقر در جزاير انجام دادند و تمام توان خود را به کار گرفتند تا با استفاده از انواع سلاحهاي متعارف به ضد حملات خود ادامه دهند، به طوري که حتي موفق شدند بخشهايي از جزيره مجنون را از دست نيروهاي ايراني خارج کنند، اما پس از پنج روز پاتکهاي ناموفق، به سلاحهاي شيميايي متوسل شدند و در روز 8 اسفندماه، با استفاده از بمبهاي حاوي گاز خردل و تابون جزاير مزبور را بمباران کردند. براساس آمار ارائه شده از سوي نمايندگي دائم جمهوري اسلامي ايران در سازمان ملل به اين سازمان، 1100 نفر از نيروهاي ايران در نتيجه استنشاق گاز خردل و اعصاب مصدوم شدند. [7]  برخي از منابع ديگر از جمله سالنامه سيپري [8]  آمار ثبت شده مصدومان را در حمله 27 فوريه 1984 (8 اسفندماه سال 1362) در جبهه جنوب و هورالهويزه، سه هزار نفر اعلام کرد که در اثر بمباران هوايي، با استفاده از گازهاي مايکوتوکسين، موستارد و تابون مجروح شده‏اند. [9] .

در پي اين حمله، دکتر علي اکبر ولايتي، وزير امور خارجه وقت ايران، در نامه‏اي به دبير کل سازمان ملل از وي خواست. تا براي بررسي مسئله استفاده عراق از سلاحهاي شيميايي، گروه کارشناسي را به ايران اعزام کند. در اين نامه، تاکيد شده بود که طي چهار سال جنگ، حدود هفت‏هزار نفر از نيروهاي ايراني در اثر به کارگيري سلاحهاي شيميايي از سوي عراق کشته يا مجروح شده‏اند. [10]  اين درخواست ايران با پذيرش دبير کل همراه بود؛ بنابراين، تصميم گرفته شد از 22 تا 29 اسفندماه سال 1362 (13 تا 19 مارس 1984)، يک هيئت کارشناسي به ايران اعزام شود. [11]  در همين حال، خاوير پرز دکوئيار، دبير کل سازمان ملل، با انتشار اطلاعيه‏اي بدون اشاره به نام عراق، کاربرد سلاح شيميايي را در هر مکان و زماني به شدت محکوم کرد. [12] .

اقدامات سياسي - تبليغي جمهوري اسلامي ايران در سطح جهاني و مکاتبات آن با دبير کل سازمان ملل در کنار انتشار اخبار روزانه مربوط به اظهار نظر پزشکان و متخصصان بيمارستانهاي کشورهاي اروپايي که مصدومان سلاحهاي شيميايي در آنها بستري بودند، مبني بر وجود شواهد انکار ناپذيري از عناصر شيميايي گاز خردل، بوتان، فسفر و... در خون و ادرار مصدومان تحت معالجه، بازتاب گسترده‏اي در محافل سياسي و رسانه‏هاي گروهي جهان داشت. فشارها به حدي زياد بود که بسياري از کشورهاي حامي عراق از جمله امريکا، انگليس، فرانسه، آلمان فدرال و... با انتشار اطلاعيه‏هايي استعمال گازهاي شيميايي را عليه نيروهاي جمهوري اسلامي ايران تأييد و محکوم کردند. [13]  بدين ترتيب، مسئله کاربرد سلاحهاي شيميايي از سوي عراق در جنگ عليه ايران، ابعاد بين‏المللي به خود گرفت و سازمانهاي بين‏المللي، مانند صليب سرخ جهاني، که حافظ کنوانسيون ژنو درباره قوانين جنگي است، وارد صحنه شدند و به طور غير مستقيم، عراق را به استفاده از تسليحات سمي در جنگ با ايران متهم کردند. طبق اعلام اين سازمان: «استفاده از مواد سمي در جبهه جنگ با احترام به اصول انسانيت منافات دارد و نقض قوانيني و عرف جنگ است.» [14] .

اما هيچ يک از اين اقدامات نتوانست مانع از تداوم توسل عراق به گازهاي شيميايي شود. در جو بين‏المللي ايجاد شده عليه عراق، بغداد با تکذيب کاربرد اين گونه سلاحها، تمامي کشورها، سازمانهاي بين‏المللي و رسانه‏هاي گروهي جهان را که عليه اين کشور موضع‏گيري کرده بودند. مورد ناسزا قرار داد، آنان را به رياکاري متهم کرد و [15]  جراحت مصدومان ايراني بستري در بيمارستانهاي اروپايي را ناشي از انفجار در يک کارخانه شيميايي در مرکز ايران دانست. افزون بر اين، مقامات بغداد پا را فراتر گذاشتند و کاربرد سلاح شيميايي را براي دفاع از کشورشان لازم دانستند، از جمله هشام صباح الفخري، فرمانده نيروهاي عراق در شرق بصره، اعلام کرد: «براي حفاظت از کشور و شرفمان هر چه از دستمان برآيد. انجام مي‏دهيم». وي افزود: «عراق حق استفاده از سلاحهاي شيميايي را براي خود محفوظ مي‏دارد.». [16]  از سوي ديگر، ژنرال ماهر عبدالرشيد، فرمانده جناح جنوبي جبهه عراق، اعلام کرد: «من شخصا گفته بودم براي متوقف کردن تهاجم به کشورم، به هر وسيله‏اي متوسل خواهم شد. دشمني که از مرز عراق عبور کند، بايستي نابود شود. منظورم از بيان اين مطلب اين نيست که به سلاحهاي شيميايي متوسل شده‏ام، بلکه معتقدم اگر ضروري باشد، نمي‏توانم به فرماني که از بالا مي‏رسد، جواب منفي دهم؛ زيرا، اين قبيل تصميمات نمي‏تواند از سوي يک سپهبد اتخاذ شود». وي افزود: «اگر خانه شما از پشه پر شود، چه کاري انجام مي‏دهيد؟» [17] .

براساس چنين استدلالي بود که عراقيها علي‏رغم وجود فشار سنگين بين‏المللي، براي باز پس‏گيري جزاير مجنون و به کاربرد سلاحهاي شيميايي در روزهاي پاياني سال 1362 ادامه دادند و کوشيدند به هر نحو ممکن، از ادامه عمليات خيبر جلوگيري کنند. آنها در روزهاي 10 و 11 اسفندماه منطقه طلائيه را هدف حملات شيميايي قرار دادند و در روزهاي 23،20،19،16 و 30 اسفندماه، هم زمان با حضور کارشناسان سازمان ملل در منطقه، شديدترين حملات شيميايي را متوجه جزاير مجنون کردند که براساس آمار غير رسمي، حدود 2500 تن از نيروهاي ايران در اين حملات مصدوم شدند. تنها در حمله 19 اسفندماه، 543 تن از نيروهاي رزمنده در نتيجه اسنشاق ترکيبات گاز خردل و تاول‏زا مجروح شدند و در 30 همين‏ماه، 370 تن از اين نيروها تحت تأثير گاز اعصاب (تابون) قرار گرفتند و به شدت مصدوم شدند. عراقيها در روزهاي 24،23 و 27 اسفندماه، افزون بر حمله شيميايي به منطقه عملياتي خيبر، مناطق البيضه، حسينيه و جفير را نيز هدف حملات شيميايي قرار دادند که در البيضه 153 نفر و در حسينيه، 50 نفر مصدوم شدند [18]  در مجموع، در سال 1362، حملات شيميايي عراق نسبت به سال پيش تشديد شد و به پنجاه حمله رسيد. رژيم بغداد در توسل به سلاحهاي شيميايي و ميکروبي از عوامل جديدي استفاده کرد که ميزان کشندگي و پايداري آنها در محيط به مراتب بيشتر بود. همچنين، وسعت مناطقي که عراق در آنها از سلاح شيميايي استفاده کرد، چندين برابر وسعت مناطقي بود که پيش از اين، هدف حملات آن قرار گرفته بود. سازمان ملل نخستين بار، هيئت کارشناسي خود را به دعوت جمهوري اسلامي ايران از 23 تا 29 اسفندماه به منطقه روانه کرد تا به بررسي و جمع‏آوري شواهد و اطلاعات موجود درباره کاربرد گازهاي شيميايي بپردازد که گزارش آن، پس از بازگشت از تهران در 21 ماه مارس 1984 (1 / فروردين ‏ماه / 1363) به دبير کل سازمان ملل تسليم شد. [19] .

حال اين پرسشها مطرح مي‏شود که آيا چنين گزارشهايي توانست از تکرار استعمال گازهاي شيميايي در جبهه‏هاي جنگ ايران و عراق جلوگيري و کشورهاي جهان و مجامع بين‏المللي مسئول را به اقدام موثر براي جلوگيري از تکرار آن وادار کند؟ آيا شوراي امنيت سازمان ملل پس از دريافت گزارش هيئت حقيقت ياب به طور قاطع اقدام مؤثري انجام داد و با صدور قطع‏نامه‏اي لازم الاجرا، کشور مجرم را مجازات کرد؟ آيا عراق بار ديگر به سلاحهاي شيميايي متوسل شد؟ پاسخ ايران به اين حملات چه بود و سرانجام اينکه روند استفاده از اين سلاحها چگونه بود؟ اينها پرسشهايي هستند که در ادامه اين مبحث در شماره آينده، به تفضيل به آنها پرداخته خواهد شد. 

پی نوشته ها :

[1] بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس؛ اسناد سلاحهاي شيميايي، روزنامه تائنا، 12 / 12 / 1362، ص 57.

[2] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ گزارشهاي ويژه؛ شماره 224، 10 / 12 / 1362، ص 29.

[3] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ تلکس خبري، شماره 24، 3 / 12 / 1362.

[4] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ تلکس خبري، شماره 27، 3 / 12 / 1362.

[5] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛تلکس خبري؛ شماره‏هاي 27،22،20، 3 / 12 / 1362.

[6] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛تلکس خبري؛ شماره 9، 5 / 12 / 1362.

[7] S/19921, 22 April, 1988.

[8] SIPRI.

[9] Sipri Yearbook 1984.

[10] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ تلکس خبري؛ شماره 41، 14 / 12 / 1362.

[11] سيد قاسم زماني؛ پيشين؛ ص 110.

[12] SG/SM/3533. 7 March 1986.

[13] بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس؛ پرونده کاربرد جنگ افزارهاي شيميايي در جنگ ايران و عراق؛ زونکن سال 1362.

[14] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛گزارش ويژه؛ 17 / 21 / 62 به نقل از راديو امريکا.

[15] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛تلکس خبري، شماره 110، 17 / 12 / 1362.

[16] خبرگزاري جمهوري اسلامي؛ گزارش‏هاي ويژه؛ شماره 352، 16 / 12 / 1362 به نقل از نيويورک تايمز.

[17] وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي؛ گزارش سفارت ايران در اسپانيا؛ به نقل از روزنامه ايل مساجرو. مورخ 11 / 3 / 1984 (21 / 12 / 1363).

[18] بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس؛ اسناد جنگ شيميايي؛ زونکن سال 1362.

[19] U.N. Yearbook 1984. P.222.

بررسي مراحل و تحولات جنگ

بررسي مراحل و تحولات جنگ

مؤلف: مهدي اديبي

برگرفته از: فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق

سال ششم، شماره بيست و يکم، تابستان 1386

 

مقدمه

دوران جنگ عراق و ايران يک مقطع مهم و برجسته در تاريخ معاصر ايران محسوب مي‏گردد. نحوه مقاومت ملت در اين جنگ، نتايج چشم گيري را براي کشور و تاريخ ما به ارمغان آورد، همان طوري که به عقيده برخي از صاحب نظران تاريخ، شکست عباس ميرزا در جنگ با روس در دوره قاجاريه، نقطه هزيمت و خودباختگي ملي در مقابل علم و سلاح برتر شد، ايستادگي مردم ما در مقابل تجاوز دشمن و تحمل سختي‏هاي هشت ساله دوران جنگ، ضمن شکست اهداف دشمن و حاميان او، فصل جديدي را در خود باوري و خود اتکايي ملي ايجاد کرد و شخصيت جمعي [1]  و منش ملي [2]  را به سطح بسيار شايسته‏اي ارتقاء داد. در بررسي‏هاي تحليلي تاريخ جنگ‏ها در جوامع مختلف، شکست و پيروزي عامل اصلي حرکت آن جوامع محسوب مي‏گردد و نگاه تحليلي بسياري از مورخين و نظاميان افراط گرا بر اين باور است که سرداران و فاتحان نبردها، شخصيت‏هاي اصلي شکل دهنده تاريخ بشر هستند و تاريخ اساسا چيزي جز تاريخ جنگ‏ها نيست، در اينجا قصد ما اين نيست که اين باور را داوري کنيم اما مروري بر اين باورها زمينه موضوع را شفاف مي‏نمايد. 

ويل دورانت در کتاب درآمدي بر تاريخ تمدن در همين زمينه مي‏نويسد: اگر پيروزي شارل مارتن [3]  در نبرد پواتيه [4]  نبود چه عامل ديگري فرانسه و اسپانيا را از قبول اسلام بازمي‏داشت؟ (دورانت، ويل، درآمدي بر تاريخ تمدن: 215) 

هر چند ميليتاريسم [5]  يا نظامي گرايي حاکم بر نگرش فوق، آن را در زمره نظريات افراطي و کم طرفدار قرار مي‏دهد اما يک نکته قابل توجه است و آن اين که در مقابل اين نظر افراطي، نظر تفريطي وجود ندارد به عبارت ديگر در مقابل مطلق کردن نقش جنگ در تاريخ، حذف و يا بي‏اهميت شمردن جنگ، طرفدار و پيرواني ندارد. 

در واقع اين يک اجماع نظري وسيع است که هر چند جنگ تنها محور بررسي تاريخ نيست و هر چند تاريخ بشر فقط تاريخ جنگ نيست اما قطعا يکي از عمده‏ترين محورهاي بررسي تاريخ، لاجرم جنگ‏هاي موجود در طول تاريخ است، به طوري که حذف و يا بي‏اعتنايي به آن هر گونه نظريه علمي در باب تاريخ و فلسفه تاريخ را از اعتبار مي‏اندازد. 

در هر حال جنگ امري است که از ابتداي حيات بشر همواره همراه او بوده و خواهد بود تاريخ تاکنون جنگ‏هاي طولاني بسياري به خود ديده است. جنگ 8 ساله عراق عليه ايران نيز يکي از همين جنگ‏ها است. جنگ‏هاي طولاني معمولا درگيري‏هاي با اهميت را نمايندگي مي‏کنند که وجود شکافي عميق و پر نشدني بين منافع طرفين و نيز فقدان برتري قطعي يک طرف که بتواند اراده خود را به ديگري تحميل نمايد، از مشخصات عمده آن است. در اين جنگ‏ها هر يک از طرفين به يک دسته از منابع قدرت خاص خود متکي است و يا از اتحادها و ائتلاف‏هايي که نوعي موازنه قواي دراز مدت، با طرف ديگر برقرار مي‏کند، سود مي‏برد. اما جنگ اخير عراق عليه ايران ويژگي‏هاي خاص خود را دارا مي‏باشد. يکي از اين ويژگي‏ها تفاوت فاحش ماهيت و مضمون و مقصود دو اردوگاه مي‏باشد. 

ويژگي ديگر تاکتيک‏ها [6]  و استراتژي‏هاي [7]  هر دو جبهه است که کاملا با يکديگر متفاوتند. شناخت اهداف اين دو اردوگان و چگونگي دست يابي آن‏ها به اهداف خود يک بررسي علمي است که به کمک منابع و اسناد و مدارک و تجزيه و تحليل آن‏ها و با شيوه‏اي تاريخي نگري بايد به درک آن نائل آمد. به همين منظور وضعيت نيروهاي درگير را در سه مقطع ذيل مورد بررسي قرار خواهيم داد: 

الف - مرحله نخست: هجوم نيروهاي مردمي، مقاومت‏هاي پراکنده و سازمان نايافته ولي جانانه رزمي به منظور تثبيت هجوم دشمن. 

ب - مرحله دوم: آغاز عمليات فتح المبين و سلسله عمليات بعدي آن که منجر به عقب راندن دشمن گرديد. 

ج - مرحله سوم: آغاز عمليات بدر، رمضان و فاو به منظور دور نمودن دشمن از مرزهاي بين المللي. 

 

 پی نوشته ها :

[1] Collective Character.

[2] National Characrte.

[3] Ch.Martel.

[4] (Poitiers) پواتيه يکي از شهرهاي مرکزي فرانسه است که نام جنگ نبرد پواتيه در منابع اسلامي «بلاد الشهدا» ذکر شده. مسلمين در اين نبرد که به سال 114 هجري قمري رخ داد شکست سختي خوردند و پس از آن تاريخ بود که پيشرفت آنان در فرانسه و اروپا متوقف گرديد.

[5] Militarism.

[6] Tactique.

[7] Strtegie.

تاريخ مختصر شکل گيري جنگ ايران و عراق

تاريخ مختصر شکل گيري جنگ ايران و عراق

وقوع انقلاب اسلامي در ايران يک بار ديگر زمينه چالش و درگيري ميان ايران و عراق را مهيا ساخت. نظام سياسي جديد در ايران که بر اساس انديشه ديني و انقلابي پايه ريزي مي‏شد، به طور طبيعي براي مسلمانان منطقه و عراق حامل پيام بود. از اين رو عنصر ايدئولوژي خود به خود اختلافات في ما بين دامن مي‏زد. بدون توجه به ريشه‏هاي قديمي اختلاف مرزي بين عراق و ايران که سابق بر اين موجب تنش‏ها و درگيري‏هايي گرديده بود، در اين مرحله از تاريخ حيات دو کشور، صرف پيروزي انقلاب اسلامي با مضمون ايدئولوژي شيعي براي کشوري چون عراق با اکثريت مسلمانان شيعي مي‏توانست مخاطره انگيز باشد. 

پيروزي انقلاب اسلامي ايران تعادل قوا را در منطقه خليج فارس به نفع عراق تغيير داد. سقوط شاه که ژاندارم غرب در خليج فارس بود، خلأ قدرتي در منطقه خليج فارس به وجود آورد. صدام حسين براي تثبيت نقش خود به عنوان ژاندارم جديد خليج فارس در بهمن 1358 به انتشار منشور ملي اقدام کرد. 

وي در اين باره گفت: «به عقيده ما تعهد کشورهاي خليج (فارس) به اين منشور به عنوان تعيين کننده چارچوب کل روابط في ما بين، امنيت خليج (فارس) را تأمين کند» 

از طرف ديگر عراق با دامن زدن به نگراني بي‏مورد کشورهاي خليج فارس از انقلاب اسلامي ايران، توانست آن‏ها را به طرف خود جلب نموده و عراق را به عنوان تنها سپر دفاعي در مقابل انقلاب اسلامي ايران معرفي کند. سعدون حمادي در اين زمينه طي نامه‏اي به سازمان ملل گفته است: «... اگر عراق سقوط کند، پس از آن تمام کشورهاي خليج عربي (فارس) سقوط خواهند کرد.» 

صدام هنگامي که به قدرت رسيد که اوضاع بين المللي و منطقه‏اي براي دست يابي به اهدافش کاملا مساعد بود، از نظر بين المللي، غرب در پي سرنگوني ژاندارم وفادار خود، محمد رضا پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي، منافع خود را بيش از پيش در خطر مي‏ديد. کشورهاي منطقه نيز با خطر صدور انقلاب اسلامي ايران روبرو بودند. در اين حال، دولت‏هاي منطقه و امريکا نيز بي‏ميل نبودند که فردي چون صدام حسين، جمهوري اسلامي ايران را با ارتشي ضعيف و از هم پاشيده، وضعيت سياسي متشنج و درگير اختلافات داخلي، تنبيه نمايد. افزون بر اين، انعقاد قرارداد کمپ ديويد و انزواي سياسي مصر و سادات در جهان عرب موجب شد که مصر (و نه فقط جمال عبدالناصر) نقش سنتي خود را به عنوان رهبر جهان عرب از دست بدهد و اين موضوع، فرصت طلايي براي صدام فراهم نمود، تا عراق را جانشين مصر نمايد. 

به طور خلاصه به نظر مي‏رسيد با توجه به شخصيت صدام، وقوع انقلاب اسلامي و سقوط رژيم شاه، شرايط منطقه‏اي خاورميانه و جهان عرب و وضعيت روابط بين المللي شرايطي مساعد براي وقوع جنگ و تجاوز نيروهاي بعثي عراق عليه ايران را فراهم مي‏آورد و اين «قادسيه صدام» امري اجتناب ناپذير بود. صدام براي امتناع افکار عمومي عراق و جهان عرب که امضاي قرارداد 1975 الجزاير را نشانه ضعف او در برابر قدرت ايران مي‏دانستند، در اولين فرصت مناسب، قرارداد را لغو نمود. وي در سخن‏راني‏هايش، پيش از جنگ و در جريان حمله به ايران، همواره تأکيد مي‏نمود که جنگ را براي لغو قرار داد الجزاير و استقرار دوباره حاکميت عراق بر اروندرود (شط العرب) آغاز کرده است. 

در تاريخ 19 شهريور 1359 دولت عراق آن قسمت از اراضي را که ادعا مي‏نمود بر طبق موافقت نامه 1975 الجزاير بايد به آن دولت مسترد مي‏گرديد، با توسل به زور به اشغال خود درآورد و اعلام نمودند که نيروهاي عراق به مرزهاي بين المللي رسيده‏اند. 

اما اهداف واقعي و نهاني دولت بعثي عراق عبارت بود از اشغال بخش‏هاي عرب نشين ايران، تا جريان پان عربيسم [1]  منطقه، آن را حمله‏اي ايدئولوژيک به غير عرب‏ها تعبير نکند. هدف دوم، تسلط بر منابع انرژي و بالا بردن ريسک دفاع براي جمهوري اسلامي ايران و هدف سوم نيز اين بود تا با حمله و تضعيف جمهوري اسلامي، اعتماد غرب را به طرف خود جلب نمايد. 

تجاوز نيروهاي مسلح عراق به ايران با اين توافق روشن صورت گرفت که به دليل درهم ريختگي حاصل از انقلاب، بي‏انگيزه بودن ارتش و اعلام سران آن و همچنين قطع ارسال سلاح‏هاي غربي به ايران، طي همان هفته‏هاي اول با حملات سريع و برق آساي نيروهاي عراقي به اتمام مي‏رسد. اما آن چه که در پيش بيني دولت بعثي عراق و نيروهاي غربي حامي آن‏ها لحاظ نشده بود هجوم سريع مردم به سوي جبهه‏هاي نبرد و تصميم به مقابله با اين تجاوز آشکار بود. مزيد بر اين، دستگاه رهبري عراق و غرب هنوز به درک روشني از ابعاد شخصيت رهبري انقلاب اسلامي به خصوص سازش ناپذيري و جسارت ايشان پي نبرده بودند، دو عاملي که پيروزي انقلاب اسلامي و هدايت جنگ تا مراحل نهايي مرهون آن‏ها بود. لذا با اعلام تصميم حضرت امام (ره) مبني بر لزوم مقاومت و بيرون راندن دشمن از سرزمين اسلامي و نام گذاري اين جنگ به نام جنگ اسلام و کفر، هجوم مردم به جبهه‏ها آغاز شد. 

 

پی نوشته ها :

[1] Panarabism.

مرحله دوم مقاومت، مقطع سال‏هاي 60 - 62

مرحله دوم مقاومت، مقطع سال‏هاي 60 - 62

توجه به جنگ خارجي به عنوان مسئله اصلي پس از فراز و نشيب‏هايي که شرح آن رفت منجر به اين نتيجه گرديد که بايد بر پايه توان ملي و قدرت نظامي مردمي با دشمن مقابله نمود و او را به بيرون از مرزهاي بين المللي راند زيرا نه شوراي امنيت سازمان ملل متحد، نه سازمان جنبش غير متعهدها و نه سازمان کنفرانس کشورهاي اسلامي هيچ کدام درصدد منع متجاوز و دعوت به رفع تجاوز و در پي برقراري آتش بس و صلح نيستند براي اين منظور سلسله عمليات کربلا طرح ريزي گرديد و از مهرماه 1360، نوع جديدي از اقدام نظام تحت عنوان حمله غير کلاسيک به مرحله اجرا درآمد که با عمليات سابق متفاوت بود. در اين حملات، سپاه پاسداران و ارتش جمهوري اسلامي در کنار يکديگر و طي عمليات ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس ضمن آن که مناطق وسيعي از اراضي تحت اشغال دشمن را از دست وي خارج کردند، توانستند به ميزان قابل ملاحظه‏اي ارتش عراق را منهدم نمايند. 

پيروزي‏هاي به دست آمده که با شکستن محاصره آبادان در پنجم مهرماه 1360 آغاز شد و با عمليات فتح المبين شتاب فزاينده‏اي به خود گرفت، طي 7 ماه نبرد جانانه با همکاري مؤثر و کامل نيروهاي مردمي که به دستور قائد و رهبر خود به جبهه‏ها سرازير شده بودند، صورت گرفت به طوري که تعجب تحليل گران سياسي - نظامي جهان را برانگيخت، به ويژه آن که عمليات‏هاي انجام شده يکي پس از ديگري از جنبه نيروي انساني و يگان‏هاي درگير و عملياتي و همچنين وسعت جغرافيايي دامنه وسيع‏تري را شامل مي‏گرديد. اهداف مورد نظر اين سلسله عمليات‏ها که عمده‏ترين آن‏ها، آزاد سازي مناطق اشغالي و انهدام ارتش عراق بود تا پايان عمليات بيت المقدس به ميزان قابل ملاحظه‏اي تحقق يافت و سرزمين‏هاي اشغالي جنوب که مهم‏ترين برگ برنده براي عراق محسوب مي‏شد، تقريبا به طور کامل آزاد شد. (اردستاني، حسين، 1 - 2 : 1374).

 

مرحله اول مقاومت، مقطع سال‏هاي 59 - 61

مرحله اول مقاومت، مقطع سال‏هاي 59 - 61

در اولين مرحله، مقاومت‏هاي پراکنده اما ايثارگرايانه نيروهاي مردمي در خرمشهر، حميديه و سوسنگرد و ساير جبهه‏ها موجب گرديد نيروهاي عراقي در مواضع خود زمين گير شدند و با توجه به شکاف زياد ميان عقبه و خطوط پدافندي و همچنين کمبود يگان براي پوشش مناسب مناطق تصرف شده، از فکر پيشروي بيشتر صرف نظر نمايند. ضمن آن که از اين پس، جلو رفتن به سادگي ميسر نبود، لذا از نيمه مهر ماه مشخص گرديد که جنگ برق آساي مورد نظر عراق کم‏ترين برنامه‏اي براي آن نداشت و شايد تصور آن را هم نمي‏کرد (مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه 132 : 1372). 

پس از توقف ارتش عراق، حملات چريکي و ايذايي به وسيله نيروهاي مردمي و پاسداران انقلاب اسلامي آغاز گرديد. اين حملات که با شبيخون و غافل گيري همراه بود، ضمن آن که ارتش عراق را شديدا در وحشت فرو برد، موجب شد با روحيه‏اي جديد، جبهه خودي به تدريج بازسازي و آماده اقدامات اساسي‏تر گردد. به واقع از جمله اهداف جنگ‏هاي چريکي، ناکامي دشمن و بيرون آوردن جبهه خودي از آثار رواني تجاوز اوليه بود. در حالي که حملات چريکي در جريان وقوع بود، يک رشته عمليات جنگي کلاسيک برنامه ريزي شد که همگي ناموفق بودند. به دليل حضور بني‏صدر در رأس فرماندهي کل قوا و با اتکا ايشان به ارتش، اين عمليات‏ها که در 23 مهر ماه 1359 در محور دزفول (پل نادري)، 4 آبان 1359 در محور آبادان، 15 دي ماه 1359 در محور هويزه و در 20 دي ماه 1359 در محور جاده ماهشهر - آبادان انجام شد، همگي منجر به شکست شدند (دروديان، محمد، 92 - 115 : 1378 ). 

جهت گيري واگرايانه رئيس جمهوري وقت (که فرماندهي کل قوا نيز از طرف رهبر انقلاب به وي تفويض شده بود) با نيروهاي بسيجي و سپاه پاسداران و عدم هماهنگي و عدم اعتقاد به جنگ‏هاي غير کلاسيک به مرور موجب آشکار شدن [اختلاف] موضع ايشان با مواضع رهبري، نيروهاي مردمي و نيروهاي سپاه پاسداران گرديد در همان ابتداي جنگ وي طي سخناني درباره زمينه‏هاي شرع جنگ اظهار داشت: «وقتي جنگ درگرفت، معلوم شد که يک دولت در دنيا نيست که اين جنگ را محکوم کند... اين، نشانه آن است که ما يک کارهايي کرده‏ايم و يک جلوه‏اي از انقلاب به دنياي خارج نشان داده‏ايم که نتيجه‏اش اين انزواست و آن کارهاست که نبايد بشود.» (روزنامه انقلاب اسلامي، 23 مهر 1359) 

در صحنه جنگ، مخالفت صريح و آشکار رئيس جمهور با سپاه پاسداران و اتکاء به ارتش به عنوان بازوي نظامي خويش، کارآمدي و انسجام را از اقدام در صحنه نبرد سلب کرد. 

وي در مصاحبه با مجله «نوول ابزرواتور [1] » گفته بود: «اين ارتش است که دليرانه در برابر عراق از وطن دفاع مي‏کند نه پاسداران، ارتش سي بار از سپاه پاسداران، از هر نقطه نظر مهم‏تر و قوي‏تر است» (خبرگزاري پارس، نشريه ويژه، 23 مهر 1359). 

حذف سپاه از صحنه جنگ و عدم کمک تسليحاتي و لجستيکي موجب فشار مضاعف بر اين نيرو شد به گونه‏اي که فرمانده سپاه خوزستان در نامه‏اي خطاب به مسئولين نوشت: «اين چه سازمان رسمي شناخته شده‏اي است که اسلحه انفرادي ندارد؟» (مرکز مطالعات جنگ، 551 : 1357). 

ادامه اين واگرايي رئيس جمهور از رهبري و قواعد رفتاري انقلاب و احتمالا تلاش وي براي حذف رقبا و به دست گرفتن قدرت کامل، منجر به بحران داخلي و رودررويي طرفداران و مخالفان ايشان گرديد. به تدريج در استان‏ها و شهرهاي مختلف کشور درگيري‏هايي به وقوع پيوست و تظاهرات و گردهمايي‏هايي که اوج آن در 14 اسفند 1359 صورت گرفت موجب صحنه‏هاي جديدي شدند که پس از آن با ورود مسلحانه نيروهاي سازمان مجاهدين خلق (منافقين) به صحنه و به حمايت از ايشان، جنگ اصلي در داخل به جريان افتاد. 

پايان بحران داخلي که خلع رئيس جمهور از قدرت و نيز سرکوب سازمان مجاهدين خلق (منافقين) و فرار آن‏ها به خارج از کشور به دست آمد، زمينه را براي توجه به جنگ به عنوان مسئله اصلي فراهم ساخت. 

اما براي به دست گرفتن ابتکار عمل در جنگ، مانع ديگري نيز پيش رو وجود داشت و آن جنگ داخلي در کردستان بود، تمام اين اقدامات در يک ارتباط منطقي با يکديگر و به عنوان حلقه‏هاي تکميلي تجاوز عراق، با هدف براندازي نظام انقلابي ايران صورت مي‏گرفت. روزنامه «وال استريت ژورنال» [2]  در دوم اکتبر 1980 در همين رابطه نوشته بود: «حمله نظامي عراق به رژيم (امام) خميني، گام نخست صدام براي سرنگون کردن رژيم (امام) خميني است. مرحله‏ي دوم، دامن زدن به انقلاب در داخل ايران با مسلح کردن گروه‏هاي قومي ايران است». (اردستاني، حسين، 101 : 1378) 

عبدالرحمن قاسملو، دبير کل حزب دموکرات کردستان، در مصاحبه با مجله فرانسوي لوموند [3]  درباره اقدام نظامي حزب خود اظهار داشت: «ما اطمينان داريم که رژيم ايران محکوم به فناست» (مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه، 420 - 421 : 1373).

اين روزنامه درباره عملکرد حزب دموکرات کردستان و ساير گروه‏هاي مخالف جمهوري اسلامي نوشت: «جنگ کردستان حداقل يک چهارم نيروي نظامي جمهوري اسلامي را به خود مشغول کرده است، بيش از سي هزار نفر به غير از پاسداران در عمليات استقرار امنيت در منطقه شرکت دارند. همه چيز به گونه‏اي جريان دارد مثل اين که مهاجمين کرد و سربازان عراقي براي درهم شکستن جمهوري اسلامي عمل مي‏کنند.» (همان منبع بالا: 426 - 427).

درگيري‏هاي مسلحانه گروه‏ها و احزاب کرد نيز به همت نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران پس از تلاش فراوان و تقديم شهداي فراوان خاموش گرديد و همان طوري که حضرت امام خميني (ره) فرموده بودند اصلي‏ترين مسئله به منظور حفظ نظام، بيرون راندن دشمن متجاوز بعثي بود که در دستور کار نيروهاي پاسداران قرار گرفت. 

پی نوشته ها :

[1] Novel observator.

[2] Wallstreet - journal.

[3] Lemonde.

ويژگي‏هاي عمليات نظامي مراحل اول و دوم

ويژگي‏هاي عمليات نظامي مراحل اول و دوم

1 - هر يک از عمليات‏هاي مذکور به لحاظ نظامي، از ويژگي‏هاي خاصي برخوردار بود. از جانب فرماندهان، کسب ابتکار عمل و تسلط بر دشمن به گونه‏اي طراحي شده بود که بر خلاف روش‏هاي رايج در عمليات کلاسيک، واجد خصوصيات بديع و بعضا تازه به شمار مي‏رفت. علت شکست عراق در اين عمليات‏ها نيز در همين عامل نهفته بود. مثلا در عمليات ثامن الائمه (5 مهرماه 1360) انتخاب منطقه وسيعي که قبل از آن سابقه نداشت، يک ابتکار عمل و تصميم جديد به شمار مي‏رفت و لذا مبدأ تحولات بعدي در صحنه جنگ شد به طوري که اين عمليات زمينه و خاستگاه استراتژي عملياتي جديد و تاکتيک‏هاي ويژه گرديد. 

2- عمليات طريق القدس که در هشتم آذر 1360 به اجرا درآمد؛ طراحي بديع عبور از زمين «رمل» به عنوان محور شمالي عمليات، يکي از ويژگي‏هاي اين عمليات محسوب مي‏گرديد که ناشي از خلاقيت و ابتکار تصميم گيرندگان جنگ بود که موجب دور خوردن دشمن و تضمين پيروزي عمليات گرديد، اين تاکتيک هم دور از انتظار دشمن بود. به باور صاحب نظران جنگ، حمله عراق به پل سابله، پس از گذشت چند روز از عمليات و پس از عقب نشيني از شمال رودخانه نيسان، اولين تحول در باور و نگرش دشمن محسوب مي‏شد، زيرا پس از اين فرماندهان عراقي براي ادامه حضور در مناطق اشغالي، نياز به تصميم گيري جديد داشتند. 

3- عمليات فتح المبين که در دوم فروردين 1361 با ابتکارات تازه و جديد که در قبل مشاهده نشده بود، شکست سنگين ديگري را به عراق ديکته کرد که در گذشته سابقه نداشت. انتخاب تنگه‏هاي عين خوش و دليجان به منظور حمله به عقبه دشمن و دور زدن توپخانه عراق به عنوان يک تدبير ويژه اتخاذ شد. اجتماع و تمرکز نيروهاي رزمنده در منطقه عمومي دزفول و شوش و شکست‏هاي قبلي عراق، نشان دهنده وقوع حادثه بزرگ ديگري در صحنه جنگ بود، در اثر اين تهاجم، ارتش عراق مجبور به عقب نشيني در بخش وسيعي از جبهه جنوب شد. بر اثر ابتکار عمل ايران، وضعيت نظامي به گونه‏اي شکل گرفت که آزاد سازي مناطق اشغالي به ميزان قابل ملاحظه‏اي تحقق يافت و با آزادي خرمشهر و غرب رودخانه کارون تکميل گرديد. 

4- در آستانه عمليات بيت المقدس، دشمن در معرض از هم گسيختگي قرار داشت به خصوص که منطقه عملياتي انتخاب شده از وسعت قابل ملاحظه‏اي برخوردار بود. اين منطقه و منطقه فتح المبين، حدودا بيست و پنج برابر منطقه عملياتي ثامن الائمه وسعت داشتند. در مرحله آزادسازي، معضل اصلي ارتش عراق، غافل گيري در برابر ابتکارات و کاربرد تاکتيک‏هاي نو و جديد از جانب فرماندهان جمهوري اسلامي ايران بود زيرا در اين حمله، تدابير عبور از رودخانه کارون و تعيين «زمين جنوب جاده حسينيه تا کوشک و پادگان حميد به عنوان قلب منطقه» که تشخيص هدف عمليات را در ذهن دشمن با ابهام رو به رو ساخت، ابتکار ويژه محسوب مي‏شدند. انتخاب «قلب منطقه» عراق را در اين ابهام قرار مي‏داد که هدف ايران حمله به کدام ناحيه است؟ اين عمليات که در دهه ارديبهشت 61 شروع شد، در سوم خرداد 61 پس از بيست و سه روز نبرد سخت و طولاني و در چهار مرحله به پايان رسيد و سرانجام خرمشهر آزاد شد. 

با آزاد سازي خرمشهر و برتري سياسي - نظامي ايران، که يکي از اهداف آن پايان درگيري بود، پيش بيني مي‏شد که زمينه اتمام جنگ فراهم آيد و قدرت‏هاي بزرگ پايان جنگ را به طور جدي و با در نظر گرفتن عدالت و تنبيه متجاوز و پرداخت غرامت پي گيري نمايند، همان گونه که در مورد بسياري از جنگ‏هاي بين المللي چنين شد. اما اين واقعيت در مورد ايران جامه عمل به خود نپوشيد به طوري که امريکا و غرب در راستاي حفظ حکومت عراق و فشار بر جمهوري اسلامي ايران تلاش‏هاي خود را آغاز کردند. در واقع امريکا به عنوان عضو موثر و صاحب نفوذ در شوراي امنيت سازمان ملل، بدون توجه به خواسته‏هاي قانوني ايران، در پي تحميل مذاکره بدون شرط بر اين کشور بود. افزون بر اين، قدرت‏هاي بزرگ به دليل موضع برتر جمهوري اسلامي ايران مايل بودند، مذاکرات در شرايطي انجام شود که جمهوري اسلامي فاقد برتري نظامي باشد. از اين رو، اراده قدرت‏هاي جهاني و کشورهاي منطقه در راستاي جلوگيري از پيروزي نظامي ايران و تقويت توان نظامي عراق قرار مي‏گرفت. بدين ترتيب، امريکا و شوروي کمک‏هاي اقتصادي، نظامي و اطلاعاتي فراواني را در اختيار عراق قرار دادند. هدف آن‏ها از اين اقدام، ايجاد توازن قوا بين دو کشور و اعمال فشار بر ايران و عراق براي پايان دادن به جنگ بود (نگين 3 ، 44 : 1381). 

حتي قطعنامه 497 که در آن از ايران و عراق خواسته بود فورا از هر گونه کاربرد بيشتر زور خودداري و مناقشه خود را از راه‏هاي مسالمت آميز حل کنند، نشان دهنده آن بود که اشغال بخش وسيعي از ايران با نقشه قبلي با هدف تسليم شدن ايران صورت گرفته است. اين قطعنامه بدين معني بود که امريکا و متحدان اروپايي آن قصد دارند اراده خود را در پوشش حقوق بين المللي به جمهوري اسلامي تحميل کنند. (نگين 3 ، 23 : 1381).

بنابراين تلاش عراق و مجامع بين المللي و کشورهاي منطقه براي طرح مسئله صلح، نه از روي اعتقاد، بلکه به دليل شرايط حادي بود که آن‏ها را در موضع ضعف قرار داده و منافع‏شان را تهديد مي‏کرد. 

پس از اجراي دو عمليات فتح المبين و بيت المقدس و از بين رفتن برتري نظامي عراق، شوراي امنيت قطعنامه 514 را در 22 تير ماه 1361 تصويب نمود و در آن خواستار آتش بس و عقب نشيني دو کشور به مرزهاي بين المللي شد. قبل از صدور اين قطعنامه و پس از آزادسازي خرمشهر، صدام وادار به عقب نشيني سراسري گرديد و به سرعت 2500 کيلومتر مربع از 5000 کيلومتر مربع مناطق اشغالي ايران را تخليه کرد. در حقيقت عمليات بيت المقدس، عراق را وادار به عقب نشيني سراسري نمود زيرا ناچار به اقداماتي گرديد تا سه نقطه ضعف عمده خود را مرتفع نمايد: 

1- با اتخاذ خطوط پدافندي مناسب متکي به عوارض طبيعي در نوار مرزي از فکه به بالا، رخنه پذيري خود را منتفي نمايد. 

2- طول خطوط پدافندي خود را عملا کاهش دهد. 

3- موجب صرفه جويي در نيرو و در نتيجه ايجاد نيروي احتياط متحرک در سپاه‏هاي رزمي خود گردد. (مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، 33 : 1379).

در واقع اين نوع نبرد مردمي نيروهاي ايراني بود که اجازه چنين تحرکاتي را مي‏داد و البته نه به سادگي بلکه با مطالعات زياد موفق شدند در رزمي شبانه و با پياده روي‏هاي طولاني دشمن را دور زده و او را غافل‏گير نمايند. نيروهاي رزمي ما به دليل محاصره اقتصادي و کمبود تسليحات نظامي قادر نبودند از همان شيوه و تاکتيک‏هاي کلاسيک استفاده نمايند و لذا با آن که زمان درگيري‏ها طولاني‏تر و شهداي بيشتري تقديم اسلام مي‏گرديد، اما به هر حال نتيجه دلخواه را به دست مي‏آوردند. 

درست به دليل همين نابرابري در تسليحات نظامي بود که اولا اين جنگ را يک جنگ نابرابر و غير عادلانه مي‏خواندند زيرا عراق از نظر تجهيزات و نيروهاي سازمان يافته توانايي فوق العاده زيادي نسبت به ايران داشت و ضمنا از حمايت‏هاي تسليحاتي غربي‏ها و شرقي‏ها برخوردار بود و ثانيا بهترين روش مبارزه با دشمن، جنگ زميني و فرسايشي بود. وجود نيروهاي انقلابي و جوانان پرشور که بعضا در دوران انقلاب کار چريکي مي‏کردند (نگين 5 ، 119 : 1382) اوايل جنگ يگان‏هاي رزمي درست کردند و با ارتش تا بن دندان مسلح به مبارزه پرداختند. علاوه بر اين‏ها وجود نيروهاي مؤمن و وفادار در ارتش ايران بود که همه اين نيروها به کمک يکديگر توانستند در برابر نيروهاي متجاوز عراق مقاومت و پايداري نمايند. 

مرحله دوم در حالي به پايان مي‏رسيد که براي نخستين بار پرسش در مورد ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را مسئولين و فرماندهان در جلسه حضوري با امام (ره) به بحث گذاشتند (صبح صادق، 25 شهريور 68 : 1381). چنين به نظر مي‏رسيد عراق که به عنوان متجاوز و اشغال گر در خاک ايران حضور داشته،اکنون با شکست او و آزاد سازي بخش وسيعي از مناطق اشغالي، ديگر ضرورتي براي ادامه جنگ وجود ندارد واقعيت حاصل از رفتار عراق و آمريکا پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در نهايت وقوع جنگ در روند تداوم آن، پس از آغاز و پيشروي عراق در خاک جمهوري اسلامي، ذهنيت و تصورات خاصي را به وجود آورده بود که اين پديده آثار زيادي در نحوه مقاومت در برابر تجاوز عراق و پس از آن حمله به دشمن در مناطق اشغالي و سپس عراق در مرحله تصميم گيري پس از فتح خرمشهر، بر جاي نهاد. در واقع ماهيت جنگ و تلاش امريکا با کمک عراق براي حمله به انقلاب و نظام نوپاي جمهوري اسلامي، موجوديت نظام و انقلاب را مورد تهديد جدي قرار داده بود از طرف ديگر واکنش سازمان ملل متحده و ساير مجامع بين المللي در مورد تجاوز عراق و حمايت ضمني از عراق، هر گونه اعتماد نسبت به اين مجامع را از ميان برده بود. به همين دليل پس از فتح خرمشهر، اين اعتماد وجود نداشت که حقوق ايران شامل محکوميت صدام به عنوان متجاوز، پرداخت غرامت‏هاي وارده و عقب نشيني کامل از خاک ايران تا پشت مرزهاي بين المللي ادا گردد. 

در اينجا نقش نيروهاي رزمنده و آمادگي و شور و اشتياق آنان در نبرد با دشمن هر گونه ترديد در ادامه جنگ تا نابودي کامل دشمن را از بين مي‏برد. در همين رابطه آيت الله هاشمي رفسنجاني در مصاحبه‏اي فرموده بودند: «روحيه نيروهاي مسلح مسئله سوم بود. ارتشي‏ها مي‏گفتند: بايد از حيثيت خود دفاع کنيم. سپاهي‏ها و خانواده‏هايي که شهيد داده بودند، حاضر نبودند جنگ پايان يابد. اين اميدواري در رزمندگان بود که به کربلا برسند. قانع کردن نيروهاي مسلح براي توقف جنگ کار اساسي نبود.» (نگين 5 ، 107 : 1382)... 

و يا در جايي ديگر فرموده بودند: «امام (ره) هم بر اساس مسائلي که در ذهن مبارکشان بود، فکر مي‏کردند حال که صدام حسين تجاوز را آغاز کرده است، هم بايد دفع تجاوز کرد و هم براي ملت عراق آزادي آورد.» (همان منبع).

تحليل حضرت امام (ره) اين بود که نيروهاي ارتش عراق به محض برقراري آتش بس در خاک ايران ماندگار خواهند شد و بيرون نمي‏روند و دوباره با تجهيز مجدد حمله مي‏کند و تجاوز خود را ادامه مي‏دهد. اين تحليل را فرماندهان و مشاوران امام و همه نيروهاي رزمي قبول داشتند و لذا مرحله سوم جنگ با اين هدف که عراق را مجبور به عقب نشيني کامل از تمام اراضي اشغالي نماييم و جنگ را تا نابودي تجاوزگر ادامه دهيم، آغاز گرديد.

 

مرحله سوم جنگ 1362 - 67

مرحله سوم جنگ 1362 - 67

مرحله سوم جنگ در حالي آغاز شد که دو راه حل براي خاتمه جنگ در اذهان سياست مداران و فرماندهان جنگ وجود داشت: 

1- وارد خاک عراق شويم تا ضمن دور کردن نيروهاي دشمن از مرزهاي بين المللي به عوض اراضي خودي که در تصرف دشمن است با اراضي تصرفي معاوضه‏اي صورت پذيرد (مکانيزم مبادله زمين) 

2- با مراجعه به سازمان‏هاي بين المللي و واسطه قرار دادن آن سازمان‏ها به حقوق خود برسيم. 

نظر عمومي مشاوران حضرت امام (ره) و شخص ايشان و فرماندهان بر ادامه جنگ تا پيروزي کامل و تنبيه متجاوز بود. 

عمليات خيبر با قصد و نيت تصرف مناطقي با ارزش در داخل خاک عراق آغاز شد فرماندهان و طراحان نبرد فکر مي‏کردند اگر نيروهاي رزمنده، شرق دجله را تصرف و از هور عبور نمايند و جاده بصره را ببندند، بر سرزمين‏هاي نفت خير عراق مسلط خواهند شد اما آن برنامه موفق پياده نشد و نيمه کاره رها گرديد. 

در مرحله ديگر، ورود به خاک عراق از ناحيه فاو مورد مطالعه قرار گرفت که اگر نيروهاي رزمنده، از طريق فاو به ام‏القصر برسند ارتباط دولت عراق را با دريا قطع مي‏نمودند و از اين طريق، جمهوري اسلامي مي‏توانست به خواسته‏هاي بر حق خود برسد اما در تصرف فاو پيش روي بيش از کارخانه نمک امکان پذير نشد زيرا مقاومت نيروهاي بعثي به شدت زياد گرديد. 

عمليات کربلاي 5 با اين نيت آغاز گرديد تا تنومه و بصره را تصرف نماييم. نيروهاي رزمنده تا نزديکي‏هاي بصره هم رسيدند ولي پيش روي بيشتر امکان پذير نگرديد. 

در ناحيه شمال غرب، طرح عمليات تصرف حلبچه به مورد اجرا درآمد که سد دربندي خان عراق و سپس سد دوکان به تصرف درآيند تا حربه مناسبي براي فشار بر رژيم بغداد به دست آيد اما متأسفانه آن عمليات هم جواب نداد. 

استفاده از شيوه‏هاي غافل گيري در عمليات افندي و يا شيوه‏هاي نبرد رودرو با قدرت نظامي در همه اين عمليات‏ها مورد توجه بود که بنا به موقعيت جغرافيايي «زمين نبرد» روشي اتخاذ و مورد عمل واقع مي‏گرديد. 

در کليه اين عمليات‏ها، ناظران سياسي غربي و کارشناسان نظامي آن‏ها حملات پي در پي نيروهاي رزمنده ما را مورد بررسي و مطالعه قرار داده تا ميزان پيشرفت و پيروزي ما را دريابند و همواره نگران اين مسئله بودند که ما در جنگ پيروز شويم. سياست قطعي آن‏ها اين بود که جلوي ما را بگيرند. نخست با کمک تبليغات و فريب افکار عمومي جهان و ارسال تسليحات پيشرفته جديد و بعد از آن قصد و نيت آن‏ها اين بود که حتي در صورت ضرورت، مستقيما با ما درگير جنگ شوند. اين مرحله به عقيده بسياري از کارشناسان مسائل نظامي و مشاوران حضرت امام (ره) يعني يک تحول بزرگ در جنگ که پيش از اين سابقه نداشت. نگراني غربي‏ها از اين مسئله بود که ما جسارت ورود به خاک عراق را پيدا نموده‏ايم و تهديدهايي جدي براي خاک عراق پديد آورده‏ايم. توليد موشک‏هاي متوسط برد ما به حد توليد انبوه رسيده بود که مي‏توانستيم شهرهاي عراقي را نيز مورد حمله قرار دهيم، لذا بايد به هر قيمتي شده جلوي پيش روي ما را بگيرند و نگذارند ما پيروز شويم. 

به جنگ شهرها که از حوالي سال‏هاي 1364 آغاز گرديده بود و تا پايان جنگ هم ادامه داشت، جنگ نفت‏کش‏ها هم اضافه شد تا منابع مالي ايران را قطع نمايند. 

غربي‏ها به نيروهاي عراقي موشک‏هاي اگزوسه و بمب‏هاي ليزري تحول دادند، فرانسوي‏ها هم هواپيماهاي سوپر اتاندارد براي اهداف بسيار دقيق تقديم صدام نمودند. 

بسياري از نفت‏کش‏ها، سکوهاي نفتي و بنادر صدور نفت ما را در اين جنگ از بين بردند که البته نيروهاي رزمي ما با اتخاذ سياست «مقابله به مثل» دشمنان را نيز آسيب پذير نمودند، در اين زمان بود که امريکا هم به طور غير رسمي وارد جنگ با ما شدند. 

در هر حال آخرين اقدامي که عليه ما صورت گرفت و به منزله اخطار جدي امريکا به قطع جنگ بود، سرنگون کردن ايرباس مسافري ما به وسيله موشک پرتاب شده از ناو جنگي امريکاي بود. 

حضرت آيت الله رفسنجاني در مصاحبه‏اي فرموده بودند که دلايل متعددي موجب شد قطعنامه 598 را بپذيريم و آتش بس برقرار گردد. يکي از مهم‏ترين دلايل، تحولاتي بود که در جبهه‏هاي جنگ رخ داد، از جمله بمباران شيميايي حلبچه که نيروهاي نظامي ما فهميدند در اين مورد نمي‏توانند مقابله به مثل نمايند. تدارکات ضعيف نيروهاي رزمي ما از نظر تسليحات، فقدان امکاناتي که بتوان دست به عملياتي تهاجمي زد، يقيني شدن اين موضوع که امريکا به هيچ وجه نمي‏گذارد که ما در جنگ پيروز شويم. (نگين 5 ، 111 : 1382) 

علاوه بر اين‏ها برخلاف عمليات تهاجمي مرحله دوم جنگ، که نيروهاي نظامي ما اکثرا با پيروزي‏هاي درخشان و سريع مواجه بودند، در مرحله سوم در تهاجماتي که براي تصرف قسمتي از خاک عراق براي برقراري فشار لازم به تسليم صدام داشتيم، عموما به دليل مقاومت شديد نيروهاي بعثي و کمک‏هاي فراوان دنياي غرب و شرق و باز گذاشتن دست صدام در انجام هرگونه جنايت جنگي مثل بمباران‏هاي شيميايي فراوان در جبهه‏ها و مناطق مسکوني مانند حلبچه، موفق به تثبيت و نگهداري موقعيت و مواضع تصرفي خود نبوديم و اگر موفق هم مي‏شديم تلفات انساني شديد بود. خستگي شديد نيروهاي رزمنده ما به دليل عمليات‏هاي ناموفق و مقاومت‏هاي سنگين مزيد بر علت‏ها بود. در هر حال تحت تأثير مجموعه اين شرايط جنگي و مناسبات و روابط بين المللي آتش بس پذيرفته شد. 

نتيجه گيري

نتيجه گيري

در شش ماه نخست جنگ، نيروهاي رزمنده اعم از ارتشيان، بسيجيان و جهادگران به خوبي دريافتند که به دليل فقدان لوازم و ادوات جنگي در مقابل دشمني که طي ساليان گذشته خود را تا بن دندان تجهيز نموده و در زمينه نيروهاي مکانيزه زميني، هوايي و دريايي از آمادگي کامل برخوردار است. به هيچ وجه قادر نيستند با تفکر و شيوه‏هاي کلاسيک، نبرد و مقابله نمايند؛ زيرا يک جنگ کلاسيک بر ابزار متکي است و ابزار و ادوات جنگي محور تاکتيک‏ها مي‏باشد و لذا هر کدام از طرفين نبرد که از تجهيزات و تسليحات برتري برخوردار باشد پيروز است. 

تحريم اقتصادي و نظامي ايران از طرف امريکاييان از يک سو و سازمان و ساختار ارتش وابسته به امريکا از سوي ديگر، اين اجازه را به ما نمي‏داد که بتوانيم با تفکر کلاسيک با عراق نبرد نماييم لذا با وجود نيروهاي رزمنده انقلابي و شهادت طلب فراوان که به دستور رهبري انقلاب براي دفاع از کيان کشور و انقلاب و نظام اسلامي به سوي جبهه‏هاي نبرد هجوم آورده بودند، هيچ انديشه نظامي بهتر از آغاز جنگ چريکي، به دست آوردن ابتکار عمل و طراحي نقشه‏هاي جنگي کاملا بديع و ابتکاري وجود نداشت. 

از آغاز سال 1360 تفکر جديد دفاعي مبتني بر جنگ چريکي به ظهور رسيد و اين عظيم‏ترين نقطه عطف تاريخ جنگ تحميلي بود. اين تفکر بعد از ناکامي تفکر و تجربه پيشين در آزاد سازي مناطق اشغالي به فرماندهي بني‏صدر و پديد آمدن بن‏بست و موجب تحولي در صحنه‏هاي نبرد با دشمن گرديد که در نتيجه آن، پيروزي‏هاي متعددي يکي پس از ديگري نصيب رزمندگان اسلام شد. 

تفکر جنگ چريکي با الهام از مبارزات چريک شهري و مبارزات سياسي دوران انقلاب توانست علي رغم کمبود تجهيزات جنگي و با تکيه بر ابزار سبک نظامي، سنت شکني کرده و به خلق ابتکارات و توان‏مندي‏هاي زيادي دست بيايد. 

اگر حمايت‏هاي ابرقدرت‏ها و در رأس همه آن‏ها امريکاييان از رژيم بعثي عراق نبود و اگر اين رژيم را از نظر سياسي - اقتصادي و نظامي حمايت همه جانبه نمي‏کردند، بدون ترديد در همان سال‏هاي اوليه جنگ، رژيم صدام به پاي ميز مذاکره کشانيده و جنگ با صلحي پايدار، خاتمه پيدا مي‏کرد. اما هرگاه ما در جبهه‏اي پيروز مي‏شديم. تمام تلاش‏هاي قدرت‏هاي جهاني در محکوميت ما و خنثي نمودن شهد اين پيروزي به کار گرفته مي‏شد، علاوه بر اينها رژيم صدام با استفاده از توان علمي و تکنولوژي آنها به فناوري توليد سلاح‏هاي شيميايي دست يافت و براي اولين بار در شهريور 1362، از آن‏ها به صورت نسبتا وسيع استفاده کرد. از ديدگاه قدرت‏هاي جهاني پيروزي ما در جنگ مي‏توانست براي کشورهاي منطقه خطرناک باشد چرا که الگوي سياسي حکومت گران ايراني مي‏توانست بر آن‏ها تأثير مثبت بگذارد و اين براي غرب يک باخت سياسي بود که بايد با آن مقابله مي‏شد. 

 

فرهنگ شهادت

فرهنگ شهادت

» مفهوم ايثار و شهادت

» مقام شهدا

» اهداف شهدا و ايثارگران

» آثار و برکات خون شهدا و مجاهدين

» روحيات شهدا و ايثارگران

» ادعيه و ابراز عواطف و همدلي امام نسبت به شهدا

 

داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان

داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان

 

» داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان – سري اول

» داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان – سري دوم

» داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان – سري سوم

» داستانهای دفاع مقدس –  وداع با دوستان – سري چهارم

» داستانهای دفاع مقدس – وداع با دوستان – سري پنجم

» داستانهای دفاع مقدس وداع با دوستان – سري ششم

» داستانهای دفاع مقدس –وداع با دوستان – سري هفتم

 

 

سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات

سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات

 

» سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات – سري اول

» سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات – سري دوم

» سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات – سري سوم

» سری داستانهای دفاع مقدس - آخرين لحظات – سري چهارم

 

 

ادعيه و ابراز عواطف و همدلي امام نسبت به شهدا

ادعيه و ابراز عواطف و همدلي امام نسبت به شهدا

من در اولين فرصت خود را نزد شما مي‏بينم 

من در اولين فرصت خودم را نزد شما مي‏بينم تا در غم با شما سهيم باشم و با هم در صف واحد به اعمال عمال اجانب خاتمه دهيم. من اميدوارم به احدي الحسنيين نايل شوم، يا پيشرفت مقصود و اقامه عدل و حق، يا شهادت در راه آنکه است. از خداوند تعالي غلبه حق بر باطل را خواهان و پيروزي ملت شريف ايران را خواستارم. [1] .

تاريخ 9 / 11 / 57

 

خاک بر سر من که بخواهم از خون شهدا استفاده ببرم! 

از 15 خرداد تا حالا که آمديم، خون داديم يعني شما خون داديد، من که نشسته‏ام اينجا، من هم هيچ حقي ندارم، شماها خون داديد، شماها به ميدان رفتيد، شماها مبارزه کرديد، ماها هيچ حقي نداريم. ما بايد براي شما خدمت کنيم. خودمان نبايد استفاده کنيم. نه استفاده‏ي عنواني، خاک بر سر من که بخواهم استفاده‏ي عنواني از شما بکنم، خاک بر سر من که بخواهم خون شما ريخته بشود و من استفاده‏اش را ببرم. [2] .

تاريخ 15 / 3 / 58

 

اميدوارم نامتان در رديف شهداي بدر و کربلا ثبت شود 

اميدوارم که اين شهدا، در نامه‏اي که اسم شهداي بدر و کربلا نوشته مي‏شود اسم اينها نوشته شده باشد و براي شماها هم همينطور که بازماندگان کربلا و احد و امثال اينها بودند و اجر داشتند شما هم در شمار آنها نامتان به ثبت برسد. [3] .

تاريخ 9 / 7 / 58

 

به مادران و پدران به خاطر تربيت چنين فرزنداني تبريک عرض مي‏کنم 

بعد از طلب مغفرت براي شهداي انقلاب اسلامي و قدرداني از فداکاريهاي آنان، به بازماندگان آنان، مادران و پدران آنان تبريک عرض نمايم که چنين شيرزنان و شيرمرداني تربيت نمودند و نيز به معلولين و آسيب ديدگان انقلاب که در پيشبرد نهضت ملت و تحقق جمهوري اسلامي پيشقدم بودند، تبريک عرض کنم. الحق انقلاب اسلامي ما مرهون فداکاريهاي اين دو قشر عزيز است. [4] .

اميدوارم مقامات شهداي جنگ احد را داشته باشند 

من اميدوارم اين شهيداني که براي خدا به شهادت رسيده‏اند، نزد خداي تبارک و تعالي مقاماتي داشته باشند که لشکر امام در جنگ احد و در ساير جنگها داشتند. خداوند ان شاء الله خانواده‏هاي آنها را سلامت بدارد و من هم به آنها تسليت مي‏گويم. اينها از خود ما هستند، مثل اينکه فرزندان خود من باشند. متأثر هستم و مفتخر به اينکه همچو روحيه‏اي در تمام سربازهاي پيدا شده. [5] .

تاريخ 25 / 2 / 59

 

خود را مرهون شهدا مي‏دانم 

اينجانب به عنوان يک خدمتگزار و دعاگوي حقير، خود و ملت را مرهون اين عزيزان مي‏دانم و از خداوند بزرگ طلب مغفرت مي‏نمايم. تاريخ، فداکاري اين جوانان غيور و متعهد را فراموش نمي‏کند و نام نامي ملت عظيم ايران در صفحات تاريخ ضبط و در چهره دهر ضبط است. [6] .

تاريخ 22 / 5 / 59

 

خداوندا ما را به شما ملحق کند 

من از خداوند تعالي رحمت براي شهداي عزيز در اين جنگ تحميلي خواستارم. اينان براي اسلام فدا شدند و در نزد خداي تعالي و در جوار رحمت واسعه او به سعادت ابدي و افتخار دايمي رسيدند و به بازماندگان آنان تبريک و تسليت عرض مي‏کنم. شما مسلمانان متعهد دين خود را به اسلام بزرگ و خداوند متعال ادا کرديد و راه وفاداري و فداکاري را به ما آموختيد. خداوند تعالي ما را به شما ملحق کند و از اين فيض عظيم محروم نفرمايد. [7] .

تاريخ 27 / 7 / 59

 

ما هنوز در خم يک کوچه هم نيستيم 

من شرمم مي‏آيد که خود را در مقابل اين عزيزان سرشار از ايمان و عشق و فداکاري به حساب آورم، آنان با عشق به خداي بزرگ به معشوق خويش پيوستند و ما هنوز در خم يک کوچه هم نيستيم. خداوندا! اين عزيزان از خود گذشته را در جوار رحمت خود بپذير، و ما را از قيدها و بندهاي خودبيني و خودخواهي نجات مرحمت فرما. [8] .

تاريخ 1 / 2 / 60 

 

اي کاش خميني در ميان شما بود 

اي کاش خميني در ميان شما بود و در کنار شما در جبهه دفاع براي خداي تعالي کشته مي‏شد. [9] .

تاريخ 17 / 6 / 60

 

خداوندا اين ملت را در احقاق حق و ابطال باطل پايدار فرمايد 

خداوند تعالي اين ملت را که از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57 و از آن وقت تاکنون براي اقامه عدل الهي از هرچه داشته است گذشته است و عزيزان برومند خود را که قامت رشيد و بلند آنان چون ابديت استوار و گرمي خونشان چون عشق به جمال جميل حق روح‏افزا بود، به پاي دوست به قربانگاه فرستادند، با نور هدايت خود ارشاد و با جلوه  قدرت ازلي خود برومند و با بارقه‏ي روانبخش خود در احقاق حق و ابطال باطل استوار و پايدار فرمايد و اين وحدت و صلابت را از آنان سلب ننمايد. [10] .

تاريخ 15 / 3 / 61

 

شهداي ما را به رحمت خاصان درگاهش مفتخر فرمايد 

از خداوند تعالي مي‏خواهم... شهداي ما را به رحمتهايي که براي خاصان درگاهش اختصاص داده است مفتخر فرمايد و مجروحان و آسيب ديدگان عزيز ما را شفاي عاجل عنايت فرمايد و اسرا و گمشدگان عزيز ما را هرچه زودتر از شر صداميان نجات داده و به ميهن اسلامي خودشان برگرداند و به بازماندگان شهدا مخصوصا پدران و مادران و همسران و همه نزديکان آنان اجر و صبر مرحمت فرمايد و رزمندگان سلحشور ما را پيروز فرمايد. [11] .

تاريخ 21 / 11 / 61

 

شهداي انقلاب اسلامي را به رحمت جاويد غريق فرمايد 

بارالها!... از تو مي‏خواهم شهداي مظلوم اسلام را بويژه شهداي نهضت و انقلاب اسلامي ايران از پانزدهم خرداد 42 تاکنون، به رحمت جاويد خود غريق فرمايي و پدران و مادران و همسران و بستگان آنان را صبر و اجر وافر عنايت نمايي و آسيب ديدگان در جبهه و پشت جبهه را شفا و سلامت مرحمت فرمايي. [12] .

تاريخ 15 / 3 / 62 

 

به شهداي جنگ تحميلي تقرب به درگاه خود مرحمت فرما 

خداوندا!... به شهداي اسلام بويژه شهداي جنگ تحميلي رحمت و تقرب به درگاه خود مرحمت و به آسيب ديدگان عزيز صحت و عافيت و اجر شهدا عنايت کن و به اسرا و مفقودين صبر و رهايي نصيب فرما و به بازماندگان شهدا و نزديکان آسيب ديدگان و مفقودين بردباري و اجر مرحمت فرما. [13] .

تاريخ 22 / 11 / 63

 

اميدوارم ميهمانان را از محضر خود کامياب فرمايد 

من با اين قلم شکسته و اين چشم بسته در حق اين ملت و اين عزمش و اين سلحشوران و اين رزمش چه مي‏توانم بگويم؟! پس بهتر آن است؛ قلم بشکنم و دم فروبندم و اجر و مزد رزمندگان و وابستگان به آنان و آسيب ديدگان و دلبستگان آنان را از خداي بزرگ بخواهم. اميد آن است که ولي نعم، اين ميهمانان را که به سوي او مي‏روند از محضر خود کامياب فرمايد و به اين رزمندگان غرورآفرين قدرت بيشتر و قدرت والاتر عنايت نمايد و به همت ملت عزيز بويژه آنان که در اين جهاد في سبيل الله فعاليت و دخالت داشته‏اند، عزت و عظمت مرحمت کند و به اين عزيزاني [14]  که در اين جنايت هوايي به سوي او پرواز کرده‏اند، اجازه‏ي ورد به محفل خاص خود دهد. [15] .

تاريخ 3 / 12 / 64

 

خداوندا! شهداي ما را در جوار اوليا مخلد فرما 

خداوندا! شهداي عزيز اين ملت را که براي تو و براي اعتلاي دين تو جان باخته‏اند، در جوار اوليايت مخلد فرما و به بازماندگان آنان خصوصا پدران و مادران و فرزندان و همسرانشان که براي رضاي تو، فراق و دوري آنان را تحمل مي‏کنند و پرچم مبارزه‏ي آنان را بر دوش گرفته و به پيش مي‏روند، صبر و اجر کرامت کن و فرزندان آنان را براي رأفت و مهرباني بيشتر به مادران داغديده‏ي خود مهيا فرما و جانبازان عزيز و پيروز و سرافراز ما را شفا عنايت کن و مفقودين و اسرا، اين شيرمردان در بند را با سلامت و پيروزي به اوطان خود بازگردان و ما را خدمتگزار اين ملت و ملت را قدرشناس زحمات شهيدانمان گردان و شيريني و حلاوت محبت و رضايت خود را به ما عنايت کن و دعاي خير حضرت بقيةالله ارواحنا فداه را شامل حالمان گردان و اين انقلاب را از خطر آفتها و لغزشها و از کيد کافران و منافقان و ملحدان حفظ فرما. [16] .

تاريخ 16 / 11 / 65

 

در انتظار فوز شهادتم 

من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه‏ي دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. [17] .

تاريخ 6 / 5 / 66

 

بدا به حال آنان که در قافله ايثار حضور نداشتند 

خداوندا! اين دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روي مشتاقان باز و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه‏اند و نيازمند به مشعل شهادت، تو خود اين چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان باش. خوشا به حال شما ملت! خوشا به حال زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودين و خانواده‏هاي معظم شهدا و بدا به حال من که هنوز مانده‏ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشيده‏ام و در برابر عظمت و فداکاري اين ملت بزرگ احساس شرمساري مي‏کنم. و بدا به حال آناني که در اين قافله نبودند، بدا به حال آنهايي که از کنار اين معرکه‏ي بزرگ جنگ و شهادت و امتحان عظيم الهي تا به حال ساکت و بي‏تفاوت و يا انتقاد کننده و پرخاشگر گذشتند. [18] .

تاريخ 29 / 4 / 67

 

براي درک شهادت، روزشماري مي‏کنيم 

امروز خميني آغوش و سينه‏ي خويش را براي تيرهاي بلا و حوادث سخت و برابر همه‏ي توپها و موشکها دشمنان باز کرده است، و همچون همه‏ي عاشقان شهادت، براي درک شهادت روزشماري مي‏کند. [19] .

تاريخ 29 / 4 / 67

 

من هديه‏اي جز دعاي خير ندارم 

من هديه‏اي جز دعاي خير براي فرزندان شاهدان هميشه‏ي تاريخ، خصوصا آنهايي که در تحصيل جزء شاگردان ممتاز شناخته شده‏اند ندارم.  اميدوارم خداوندا عطش علم آموزي را در آنان زياد و سينه‏هاشان را درياي معارف خود گرداند و تعهد عمل را به آنان کرامت نمايد. [20] .

تاريخ 28 / 6 / 67

 

خداوندا شهداي گمنام بسيح را به نعمت همجواري اهل‏بيت مغتنم فرمايد 

خداوندا شهداي عزيز و گمنام بسيج را به نعمت همجواري اهل‏بيت - عليهم‏السلام - مغتنم و جانبازان عزيز را شفا و اسرا و مفقودين عزيز را سالما به اوطانشان بازگرداند. [21] .

تاريخ 2 / 9 / 67

 

خداوندا شهدا را از رزق حضور خويش بهره‏مند فرما 

خداوندا! شهداي روحانيت و حوزه‏ها را از نعم بيکران و رزق حضور خويش بهره‏مند فرما. خداوندا! به جانبازانشان شفا مرحمت کن و به خانواده‏هاي شهدايشان صبر و اجر مرحمت فرما. مفقودين و اسرايشان را هرچه زودتر به اوطانشان برگردان. خداوندا! ارزش خدمت و خدمتگزاري به دين خود و به مردم را در دل و ديدگان ما افزون و جاودانه نما «انک ولي النعم» [22] .

تاريخ 3 / 12 / 67

 

از خانواده شهدا رسما معذرت مي‏خواهم 

من در اين جا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحليلهاي غلط اين روزها [23]  رسما معذرت مي‏خواهم و از خداوند مي‏خواهم مرا در کنار شهداي جنگ تحميلي بپذيرد. [24] .

تاريخ 3 / 12 / 67

 

پروردگارا شهداي ما را با شهداي بزرگوار اسلام محشور فرما 

از پيشگاه مقدس پروردگار مي‏خواهم که هر روز بر قدرت و شوکت و صلابت اين مدافعان راستين ميهن اسلامي بيفزايد و شهداي گرانقدر آنان را که همه‏ي ما در زير سايه‏ي برکات آنان به نعمت امنيت و آزادي و استقلال رسيده‏ايم، با شهداي بزرگوار اسلام محشور فرمايد. [25] .

تاريخ 28 / 1 / 68

 

تذکر: علاوه بر مواردي که طي صفحات گذشته آمد، حضرت امام در خلال بسياري از سخنرانيها و پيامهاي خود عبارات و ادعيه‏اي در تجليل و تکريم و طلب مغفرت براي شهدا و خانواده‏ي آنان دارند که به ذکر آدرس آنها اکتفا مي‏شود. 

1 - صحيفه نور ج 10 ص 110 تاريخ 11 / 8 / 58

2 - صحيفه نور ج 11 ص 262 تاريخ 20/ 11 / 58

3 - صحيفه نور ج 13 ص 66 تاريخ 17 / 6 / 59

4 - صحيفه نور ج 13 ص 275 تاريخ 22 / 10 / 59

5- صحيفه نور ج 15 ص 24 تاريخ 28 / 3 / 60

6 - صحيفه نور ج 16 ص 44 تاريخ 21 / 11 / 60

7 - صحيفه نور ج 16 ص 96 تاريخ 2 / 1 / 61

8 - صحيفه نور ج 17 ص 75 تاريخ 25 / 8 / 61

9 - صحيفه نور ج 17 ص 272 تاريخ 14 / 3 / 62

10 - صحيفه نور ج 17 ص 278 تاريخ 14 / 3 / 26

11 - صحيفه نور ج 19 ص 127 تاريخ 29 / 12 / 63

12 - صحيفه نور ج 19 ص 165 تاريخ 1 / 3 / 64

13 - صحيفه نور ج 19 ص 265 تاريخ 17 / 11 / 64

14 - صحيفه نور ج 20 ص 148 تاريخ 18 / 6 / 66

پی نوشته ها :

[1] پيام امام خميني به ملت شريف ايران - صحيفه نور - جلد 4 - ص 279.

[2] بيانات امام خميني به مناسبت سالگرد 15 خرداد صحيفه نور - جلد 7 - ص 55.

[3] بيانات امام خميني در جمع روحانيون - صحيفه نور - جلد 9 - ص 238.

[4] پيام امام خميني به مناسبت حلول سال جديد صحيفه نور - جلد 12 - ص 24.

[5] بيانات امام خميني در ديدار با سرهنگ صدري - صحيفه نور - جلد 12 - ص 89 - 88.

[6] پيام امام خميني در تجليل از شهداي پاسدار کردستان - صحيفه نور - جلد 13 - ص 11.

[7] پيام امام خميني به مناسبت عيد قربان - صحيفه نور - جلد 13 - ص 122.

[8] مقدمه کتاب پيام خون به قلم امام خميني - صحيفه نور - جلد 14 - ص 196.

[9] بيانات امام خميني در جمع اعضاي شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي - صحيفه نور - جلد 15 ص 138.

[10] پيام امام خميني به مناسبت سالروز 15 خرداد - صحيفه نور - جلد 16 - ص 182.

[11] پيام امام خميني به خانواده‏هاي شهدا و جانبازان - صحيفه نور - جلد 17 ص 190.

[12] پيام امام خميني به مناسبت سالگرد 15 خرداد - صحيفه نور - جلد 13 - 18.

[13] پيام امام خميني به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي - صحيفه نور - جلد 19- ص 110.

[14] پيام امام خميني (ره) به مناسبت شهادت حجة السلام محلاتي و همراهان در فاجعه سقوط هواپيمايي مسافربري توسط جنگنده‏هاي عراقي.

[15] پيام امام خميني به مناسبت شهادت حجت‏الاسلام محلاتي - صحيفه نور - جلد 19 - ص 277.

[16] پيام امام به مناسبت روز انقلاب اسلامي در دهه مبارک فجر - صحيفه نور - جلد 20 - ص 62.

[17] پيام امام به زائران بيت‏الله الحرام صحيفه نور - جلد 20 ص 113.

[18] پيام امام به مناسبت سالگرد کشتار خونين مکه و قبول قطعنامه 598 - صحيفه نور - جلد 20 - ص 239.

[19] پيام امام به مناسبت سالگرد کشتار خونين مکه و قبول قطعنامه 598 - صحيفه نور - جلد 20 - ص 236.

[20] پاسخ امام به نامه حجت‏الاسلام مهدي کروبي - صحيفه نور - جلد 21 - ص 25 - 26.

[21] پيام امام در آستانه سالگرد بسيج مستضعفين - صحيفه نور - جلد 21 - ص 53.

[22] پيام امام خميني خطاب به مراجع اسلام و روحانيون سراسر کشور - صحيفه نور - جلد 21 - ص 101.

[23] اشاره به تحليلهاي ساده لوحانه بعضي افراد مبني بر عدم دسترسي به آرمانهاي نهايي در جنگ تحميلي.

[24] پيام امام خطاب به مراجع اسلام و روحانيون سراسر کشور - صحيفه نور - جلد 21 - ص 95.

[25] پيام امام به مناسبت روز ارتش - صحيفه نور - جلد 21 - ص 119.

 

روحيات شهدا و ايثارگران

روحيات شهدا و ايثارگران

با مشت به جنگ سرنيزه مي‏روند 

مردم ايران الآن روحيه‏شان همچو قوي است که تانک از آن طرف مي‏آيد، سرباز با سرنيزه از آن طرف مي‏آيد، اينها با مشت جلو مي‏روند و با سنگ و با چوب با آنها مقابله مي‏کنند، اين زمين مي‏خورد، مرده است، آن يکي مي‏آيد جايش، هيچ کس در نمي‏رود و اين روحيه است که اينها را عقب خواهد زد و الآن پياده‏شان کرده است. [1] .

تاريخ 20 / 7 / 57

 

در کدام تاريخ چنين مردانگي و فداکاري از زنان ثبت شده است؟

امروز نونهالان هفت هشت ساله دبستانهاي ما فدايي مي‏دهند و در راه اسلام عزيز و کشور، خون نثار مي‏کنند. شما در چه تاريخي چنين ديده‏ايد؟ امروز زنهاي شيردل طفل خود را در آغوش کشيده و به ميدان مسلسل و تانک دژخيمان رژيم مي‏روند، در کدام تاريخ چنين مردانگي و فداکاري از زنان ثبت شده است. امروز غريو مرگ بر شاه از دل طفل دبستاني تا پيران بيمارستاني مجال را بر رژيم منحط پهلوي چنان تنگ نموده و اعصاب شاه را آن‏سان خرد کرده که دست از پا نشناخته و تسکين خاطر خود را با خون کودکان و جوانان ما بيمه مي‏کند. [2] .

تاريخ 20 / 7 / 57

 

مادراني که سه فرزندشان شهيد شده مايلند فرزند ديگرشان را هم بدهند 

اين جمعيت ما جوري شده بود و متحول شده بودند، که اين تحول باز تحول اسلامي بود، جوري شده بودند که شهادت را براي خودشان يک فوز عظيم دانستند. من در نجف بودم، يک جوان خيلي زيبا و در سن بين بيست تا سي آمد پيش من و مرا قسم داد که شما دعا کنيد که من شهيد بشوم. اين روحيه مادرهايي که دو، سه تا از بچه‏هايشان را داده بودند، وقتي که به ما مي‏رسيدند مي‏گفتند که اين فداي اسلام و من باز يکي دارم که آن هم باز مي‏خواهم شهيد بشود. يک همچو روحيه‏ي فداکاري يعني همان روحيه‏اي که در زمان رسول الله (ص) براي مردم پيدا شده بود و در ظرف نيم قرن مسلمين را بر تقريبا دنياي آن روز غلبه داد، اين روحيه در ملت ما پيدا شده بود که خودشان را با شوق و اشتياق مي‏خواستند فدا بکنند. آنچه ما را غلبه داد اين روحيه بود، فلسفه نبود، جهان‏بيني نبود، اسلامشناسي نبود، هيچ اين حرفها نبود، اين روحيه که در ملت پيدا شد و اين تحرکي که پيدا شد يک مطلب غيبي بود که در ظرف مدت کوتاهي يک همچون تحول روحي در جمعيت پيدا شد و ما تا اينجا که آمديم، با اين تحول روحي همراه هستيم. [3] .

تاريخ 17 / 1 / 58

 

جوانهاي ما از شهادت استقبال مي‏کردند 

شما ملاحظه کرديد که جوانهاي ما که شهيد شدند، همه‏ي اينها شهادت را استقبال مي‏کردند، اين براي قدرت اسلام بود و از حالا به بعد هم بايد اين قدرت را حفظ کرد، اين ايمان را حفظ کرد، تا اين وحدت کلمه حفظ بشود تا پيروز بشويم ان شاءالله و من اميدوارم که با وحدت کلمه و قدرت ايمان ما اين راه را تا آخر برسانيم آنطوري که مي‏خواهيم. [4] .

تاريخ 19 / 1 / 58

 

ملت ما مثل اصحاب رسول الله آرزوي شهادت مي‏کردند 

و ما با اين قدرت ايمان که همه اقشار ملت ما با هم فرياد اسلام را زدند پيروز شديم نه با عده و عده، ما هيچ نداشتيم و آنها همه سلاحها را، لکن ما مسلح به سلاح ايمان بوديم و ملت ما آرزوي شهادت مي‏کردند مثل اصحاب رسول الله در صدر اسلام. همانها که با عده کم امپراطوريهاي بزرگ را شکست دادند ما هم با يک عده کم و با نداشتن ساز و برگ جنگي يک امپراطوري دو هزار و پانصد ساله جبار را با پشتيباني ابرقدرتها از او، شکستيم و شکست داديم و اين سد بزرگ را از پيش پاي ملت خود برداشتيم. [5] .

تاريخ 5 / 2 / 58

 

روحيه‏ي شهادت‏طلبي بالاتر از اصل مبارزه است 

قيام براي خدا و استقامت دنبال آن قيام، در وصيت خدا به وسيله پيغمبر براي امت اين است که قيام کنيد براي خدا، يکي يکي قيام کنيد، جمع جمع قيام کنيد. لکن قيام براي خدا. در اين آيه [6]  است که استقامت کنيد. شما ملت قيام کرديد و بحمدالله قيام شما براي خدا بود، همه فرياد مي‏زديد که ما جمهوري اسلامي مي‏خواهيم. براي احکام اسلام قيام کرديد. امر اول را که فرموده‏اند قيام کنيد براي خدا، اطاعت کرديد، باقي مانده است امر دوم «فاستقم کما مرت و من تاب معک» [7]  استقامت کنيد، اين قيام را حفظ کنيد، اين تحول روحي که براي شما ملت حاصل شده است، حفظ کنيد، استقامت کنيد، نگه داريد اين تحول انساني که بالاتر از تحولهاي فعال خارجي است، اين تحولي که شما را براي رسيدن به آمال مشتاق کرد که خون بدهيد، اين تحول انساني که شما براي برادرانتان حاضريد جان بدهيد و حاضريد مال بدهيد و حاضريد وقت صرف کنيد، اين تحول مهم بود، اين تحول بالاتر از اصل مبارزه بود. 

تحول نفساني، تحول روحي، تحول انساني، اين تحول را حفظ کنيد، مستقيم باشيد، استقامت کنيد، دشمن در توطئه است. دشمن در حال توطئه و نقشه است. اگر استقامت نکنيد. اگر اين تحول را حفظ نکنيد، شايد خداي نخواسته دشمن پيروز شود. اين تحول روحي، اين تحول انساني، اين تحولي که اساس پيروزي شما بود، اين تحول را حفظ کنيد تا پيروز شويد. خداوند ان شاءالله به شما سلامت و سعادت عنايت کند و استقامت که بالاترين نعمت است. قيام براي خدا و استقامت در آن قيام. تا اينجا قيام کرديد و پيروز شديد، اگر استقامت کنيد پيروز خواهيد شد، اگر استقامت کنيد اين عده‏اي که در صدد توطئه هستند ريشه‏کن خواهند شد. [8] .

تاريخ 4 / 3 / 58

 

امور مادي و گردش زندگي اين دنيا مطرح نبود 

جوانهايي مي‏آيند پيش من و مي‏گويند دعا کنيد که ما شهيد بشويم، ما شهادت را مي‏خواهيم اين يک تحولي بود که براي اين ملت پيدا شد و گرايش زندگي اين دنيا خيلي مطرح نبود، شهادت را مي‏خواستند. چنانچه دنيا و اين امور مادي و اين زندگي مطرح بود نمي‏رفتند در مقابل توپها و در مقابل تانکها و مسلسلها. آنان در مقابل توپ و تانک رفتند، از بچه کوچک گرفته تا بزرگها، از دانشگاهي تا علماي مذهب، از بازاري تا کارگر و ارتشي. [9] .

تاريخ 28 / 3 / 58

 

به عشق اينکه شايد شهيد شوند به خيابانها مي‏ريختند 

همين ديروز بود که اينجا مي‏رفتم يک کسي در گوش گفت که دعا کنيد من شهيد بشوم. اين تحول که مردم شهادت را براي خودشان فوز عظيم مي‏دانستند و مي‏آمدند توي خيابانها به عشق اينکه شايد هم شهيد بشوند. اين تحول اسباب اين شد که اين پيروزي حاصل شد و الآن اين تحول را بايد حفظش کنيم. [10] .

تاريخ 13 / 4 / 58

 

اين روحيه انقلابي يک معجزه الهي است 

ما الآن مشاهده‏مان هست که جوانهاي ما، چه جوانهاي نيروهاي انتظامي و چه جوانهاي معمولي و پاسدارها و حتي بازاريها مکرر مي‏آيند پيش من حتي امروز و آرزو مي‏کنند، به من مي‏گويند شما دعا کنيد که ما شهيد بشويم. اين روحيه، انقلابي که در نفوس پيدا شده است، اين يک معجزه الهي است بشر نمي‏تواند يک ملت را چنين  متحول کند، اين دست غيبي در کار است. [11] .

تاريخ 11 / 6 / 58

 

جوانهاي ما شهادت را آرزو دارند 

شهادت براي ما فيض عظيمي است و جوانهاي ما شهادت را آرزو دارند و ملتي که شهادت را آرزو دارد پيروز است و شماست ملت پيروزيد ان شاء الله. [12] .

تاريخ 21 / 6 / 58

 

روحيه‏ي شهادت طلبي ملت ما بر تانکهاي عالم مقدم است 

من مطمئنم به اينکه شما پيروز مي‏شويم ان شاء الله براي اينکه يک همچو روحيه‏اي امروز من در بين ملتمان مي‏بينم، يک دفعه و دو دفعه نبوده است، از نجف تا اينجا مواجه شدم من با جوانهاي زيبا، جوانهايي که اول جوانيشان است و اينها يکيشان آمد در نجف. آمد جلو من نشست بنا کرد قسم دادن من را که شما... قسم داد که من شهيد بشوم، بعدا که ما در اينجا آمديم، زن اين تقاضا را کرده، جوانها اين تقاضا کرده‏اند، زني که بچه‏هايش را از دست داده است باز مي‏گويد که من يکي دو تا دارم اين [را] هم مي‏دهم. اين روحيه، روحيه‏اي است که اطمينان براي ما مي‏آورد. اين بر همه تانکهاي عالم مقدم است؛ يعني پيروز مي‏شويد. اين روحيه، روحيه‏اي است که خداي تبارک و تعالي انعام کرده است، مرحمت کرده است. اين مرحمت الهي را حفظ کنيد. اين امانت است. اين را کوشش کنيد محفوظ بماند. مادامي که اين روحيه‏ي الهي، اين هديه‏ي الهي در بين شماها هست از هيچ نترسيد، نگراني هيچ وقت نداشته باشيد، به فکر اين نباشيد که چرا به ما «احسنت» نگفتند. چرا به ما اجر ندادند، چرا به ما مثلا همراهي نکردند. خدا همراه شماست، امام زمان سلام الله عليه دعاگوي شماست، از چه ما مي‏ترسيم؟ ما چرا بترسيم؟ مايي که راهمان راه خداست، مايي که در مقابل اين قدرت شيطاني که همه چيز ما را، اسلام ما را، جوانان ما را، همه چيز ما را از بين برد، قيام کرديم، از چه بترسيم؟ از اين بترسيم که کشته مي‏شويم؟ خوب، بشويم، جوانهاي ما همه کشته شدند. از اين مي‏ترسيم که غلبه بکنند؟ غلبه هم بکنند ما ترس نداريم، براي اينکه ما حقيم. وقتي حق هستيم غالب هم بشويم. ما حق هستيم. مغلوب هم بشويم ما حق هستيم. و ان شاء الله غالب مي‏شويم. مطئمن باشيد، دلتان را به اين مبداء خير متصل کنيد، با خدا مناجات کنيد. [13] .

تاريخ 26 / 6 / 58

 

شهادت را شرف خودشان مي‏دانند 

ما اشخاصي هستيم که در اين راه، شهادت را سعادت براي خودمان مي‏دانيم. ملت ما الآن هم از من مي‏خواهند که دعا کنم که شهيد بشوند. ملتي که شهادت را مي خواهند، او را از چه مي‏ترسانند؟ او را از مردن مي‏ترسانند؟ اينها شهادت را شرف خودشان مي‏دانند. آنها ما را از مردن مي‏ترسانند؟ مردن براي آنها ترس دارد که قايل نيستند به ماوراء طبيعت. [14] .

تاريخ 3 / 9 / 58

 

براي شهادت پيشقدم هستند 

ملتي که اينطور تحول پيدا کرده است که در سرماي اين راهها، بارنج، جوانهايش پياده مي‏آيند و غسل شهادت مي‏کنند و پيشقدم براي شهادت هستند، پيرزوند. شما جوانان پيروزيد ان شاء الله و آنها که گمان مي‏کنند که با يک تروري، با يک راه انداختن ناراحتيهايي مي‏توانند اين ملت را از راه خودش منحرف کنند اشتباه مي‏کنند. [15] .

تاريخ 29 / 9 / 58

 

با روحيه شهادت طلبي مردم هم مشکلات را حل مي‏کنيم 

امروز همه انقلابي و آماده شهادت هستند. من جدا اعلام مي‏کنم که ما مي‏توانيم به آساني در برابر تجاوز امريکا بايستيم. امريکا ممکن است ما را شکست دهد، ولي نه انقلاب ما را و به همين دليل است که من به پيروزي خودمان اطمينان دارم. دولت امريکا مفهوم شهادت را نمي‏فهمد. ما با چنين روحيه‏اي است که همه مشکلات ايران را حل مي‏کنيم. به شعارهاي مردم نگاه کنيد که مي‏گويند، «کارتر نمي‏داند منطق شهادت چيست». [16] .

تاريخ 15 / 10 / 58

 

مکرر مي‏آمدند اصرار مي‏کردند که دعا کنيد شهيد شويم 

ما بايد با يک همچو قدرت و روحيه‏اي که شما مي‏گوييد که آنها مي‏گفتند ما مي‏خواهيم شهيد بشويم به پيش برويم. من از آن وقتي که اين نهضت شروع شد مکرر هرچند روز يک مرتبه، زنان و مردان مي‏آمدند پيش من و اصرار مي‏کردند که شما دعا کنيد ما شهيد بشويم، من دعا مي‏کنم که شما موفق بشويد و ثواب شهادت داشته باشيد. براي اسلام خدمت کنيد، اين روحيه موجب پيشرفت است، جديت کنيد که اين روحيه محفوظ باشد. [17] .

تاريخ 25 / 2 / 59

 

ملت ما شهادت را ترجيح مي‏دهد 

ملت ما شهادت را ترجيح مي‏دهد و مي‏گويد که ما مي‏خواهيم شهيد بشويم. از اول نهضيت تقريبا (من در نجف بودم آن وقت) تا حالا زن، مرد، جوانها مي‏آيند و از من استدعا مي‏کنند که شما دعا کنيد ما شهيد بشويم، من دعا مي‏کنم ثواب شهيد پيدا کنند. يک مجلس عقدي که ما چند وقت پيش از اين در همين تهران داشتيم آن زن و مردي که با هم ازدواج کردند بعد آن زن يک کاغذي به من داد خواندم ديدم مي‏گويد که شما دعا کنيد من شهيد بشوم. زني که تازه عروسي کرده، شوهر کرده مي‏گويد شما دعا کنيد من شهيد بشوم. يک ملتي که شهادت را مي‏طلبند و دعا مي‏خواهند براي شهادت، اينها از دخالت نظامي مي‏ترسند؟ اينها از حصر اقتصادي مي‏ترسند؟ [18] .

تاريخ 14 / 3 / 59

 

ملت ما به فداکاري خو گرفته است 

ملت ما اکنون به شهادت و فداکاري خو گرفته است و از هيچ دشمني و هيچ قدرتي و هيچ توطئه‏اي هراس ندارد. هراس آن دارد که شهادت، مکتب او نيست. [19] .

تاريخ 17 / 6 / 59

 

با آغوش باز شهادت را استقبال مي‏کنند 

اين جوانهايي که در آن ميدان دارند جنگ مي‏روند و برادرهايشان مي‏بينند کشته شد و افتاد، هيچ فترت و فتوري در آنها دست نمي‏دهد، به همانطوري که از اينجا با شوق رفتند، با همانطور در جنگ هم با اشتياق و با دلاوري و با جرأت، با آغوش باز شهادت را استقبال مي‏کنند. اين يک مسئله‏اي است، ايران يک وضعي پيدا کرده است که ما نمي‏توانيم اين وضع را تعبيري از آن بکنيم جز اينکه بگوييم يک مملکت الهي است، يک مملکتي است که فهميدند افرادش و اشخاصش که براي اسلام بايد جانفشاني کرد. [20] .

تاريخ 6 / 8 / 59

 

پيرمردهاي هشتاد ساله براي رفتن به جبهه گريه مي‏کنند 

ما وقتي يک ملت داريم که سي و چند ميليون است و بيست ميليون جوان داريم که آرزوي شهادت بسياريشان مي‏کنند، ديروز يک پيرمرد نزديک به هشتاد، تقريبا بين هفتاد و هشتاد بود، طوري که چيز بود، آمد با من مصافحه کرد و رفت آن کنار و دوباره من ديدم ايستاد و دوباره دارد مي‏آيد، دفعه دوم که آمد اينجا گريه مي‏کرد اشکهايش را من ديدم که آنجا جاري بود مي‏گفت من مي‏خواهم بروم جنگ بکنم. من گفتم به او که من و تو بايد دعا بکنيم. جوانها بايد جنگ بکنند. [21] .

تاريخ 12 / 8 / 59

 

پيرمردهاي ضعيف هم آرزوي جبهه دارند 

شايد هر روز يا اکثر روزها جوانهايي اينجا بيايند و با گريه بخواهند که عازم به جبهه‏ها بشوند براي شهادت، حتي پيرمردهاي ضعيف هم اين آرزو را دارند و بچه‏هاي نارس هم اين آرزو را دارند و اين براي اين است که در اين کشور، اسلام حکومت مي‏کند و حکومت اين کشور حکومت بر ابدان نيست، حکومت بر قلوب است. قلوب مردم با کساني که در اين کشور حکومت مي‏کنند همراه است و ملت است که حکومت مي‏کند. [22] .

تاريخ 13 / 12 / 59

 

جانبازان مي‏گويند دعا کنيد ما شهيد شويم 

ديروز يک کسي که پايش از اينجا قطع شده بود، عصا زير بغلش گذاشته بود، آمده اينجا، من باهاش مصافحه کردم گفت دعا کنيد من شهيد بشوم. [23] .

تاريخ 24 / 3 / 60

 

شناخت شهادت طلبان مشکل است 

شما [24]  ملتي را که معلولانشان در تختهاي بيمارستانها آرزوي شهادت مي‏کنند و ياران را به شهادت دعوت مي‏کنند، نشناخته‏ايد. [25] .

تاريخ 9 / 4 / 60

 

والدين شهدا گريه مي‏کنند که اجازه رفتن به جبهه بيابند 

هر روز من مي‏بينم. پيرزن و پيرمردهايي هستند که مي‏آيند که پسرهايشان شهيد شده‏اند، ولي با اين وصف مي‏آيند و گريه مي‏کنند که اجازه دهيد برويم جنگ. من به آنها مي‏گويم که شما هم مثل من پيرمرد هستيد و نمي‏توانيد بجنگيد. مي‏گويند مي‏رويم و يک کاري مي‏کنيم. اين است روحيه‏ي مردم ما. [26] .

تاريخ 14 / 11 / 60

 

عشق به شهادت در دل زن و مرد و پير و جوان موج مي‏زند 

ملتي که عشق به شهادت در دل زن و مرد و کوچک و بزرگش جوش مي‏زند و براي شهادت، هر يک بر ديگري سبقت مي‏گيرد و از شهوات حيواني و دنيايي گريزان بوده و  عالم غيب و رفيق اعلي را باور کرده است با اين خسارات [27]  ، هرچند بزرگ باشد از صحنه خارج نمي‏شود. [28] .

تاريخ 22 / 11 / 60

 

در صدر اسلام نيز مثل جوانان ما نبوده است 

امروز که داوطلبيني براي رفتن به جبهه‏ها اينگونه با آغوش باز شهادت را پذيرا هستند، حتي زمان رسول الله و اميرالمؤمنين سلام الله عليه به اين شکل نبوده است. [29] .

تاريخ 19 / 12 / 60

 

اشک مي‏ريزند براي اينکه بروند جبهه و شهيد شوند 

شما مثل اين پاسدارهايي که اشک مي‏ريزند براي اينکه بروند به جبهه و شهيد بشوند کجا سراغ داريد. [30] .

تاريخ 1 / 1 / 61

 

همه با روي گشاده به طرف جبهه مي‏روند 

اينها [31]  نمي‏دانند در يک کشوري که وضعش اينطوري است، همه مردمش فرياد مي‏زنند و به جنگ مي‏روند و عشق به فداکاري دارند، در يک همچو کشوري نمي‏شود از اين کارها کرد. نمي‏شود با اين کشور مبارزه کرد. نمي‏شود در اين کشور کودتا کرد. کشوري که همه قواي نظاميش دنبال شهادت دارند مي‏روند و همه‏ي قواي نظامي و انتظامي، پاسدار مسلحش و همه عشايري که آنها هم در جنگها وارد مي‏شوند، همه دارند با روي گشاده طرف شهادت مي‏روند، با يک همچو کشوري نمي‏شود با يک گروه چند صد نفري يا بيشتر يا کمتر معارضه بکنند. [32] .

تاريخ 21 / 1 / 61

 

در همان حال که دستشان قطع شده به ميدان مي‏روند 

يکي از آقايان به من گفت که در جبهه نوجوان دوازده سيزده ساله‏اي ديده است که دستش قطع شده و بلافاصله دست قطع شده خود را گرفته و رفته است به سوي ميدان جنگ. [33] .

تاريخ 4 / 3 / 61

پی نوشته ها :

[1] بيانات امام خميني در مورد مأموريت شاه - صحيفه نور - جلد 2 - ص 139 - 140.

[2] اعلاميه امام خميني به مناسبت چهلمين روز شهادت شهداي تهران - صحيفه نور - جلد 2 ص 142 - 143.

[3] بيانات امام خميني در جمع پرسنل صنايع نظامي و اهالي قم - صحيفه نور - جلد 5 - ص 256 - 257.

[4] بيانات امام خميني در جمع کارکنان مخابرات - صحيفه نور - جلد 5 - ص 272.

[5] بيانات امام خميني در ديدار با سفير تونس در ايران - صحيفه نور - جلد 6 - ص 87.

[6] قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموالله... (سوره سباء / 46).

[7] سوره هود / 112.

[8] بيانات امام خميني در جمع گروهي از معلمان - صحيفه نور - جلد 6 - ص 276 - 277.

[9] بيانات امام خميني در جمع گروهي از پاسداران - صحيفه نور - جلد 7 - ص 143 - 144.

[10] بيانات امام خميني در جمع استادان دانشگاه - صحيفه نور - جلد 8 - ص 9.

[11] بيانات امام خميني در جمع خانواده‏هاي شهداي پايگاه هوايي بوشهر - صحيفه نور - جلد 9 - ص 15.

[12] بيانات امام خميني در جمع گروهي از اعضاي جهاد سازندگي قزوين - صحيفه نور - جلد 9 - ص 98.

[13] بيانات امام خميني در جمع گروهي از پاسداران کميته مرکزي - صحيفه نور - جلد 9 - ص 151.

[14] بيانات امام خميني در جمع ارتش جمهوري پاکستان در بازگشت از سفر حج - صحيفه نور - جلد 10 - ص 225.

[15] بيانات امام خميني در جمع دانش‏آموزان دبيرستان الفتح دماوند - صحيفه نور - جلد 11 - ص 61.

[16] مصاحبه خبرنگار مجله تايم با امام خميني - صحيفه نور - جلد 11 - ص 201.

[17] بيانات امام خميني در ديدار با سرهنگ صدري - صحيفه نور - جلد 12 - ص 88.

[18] بيانات امام خميني در جمع اعضاي شرکت کننده در کنفرانس بين‏المللي بررسي مداخلات آمريکا در ايران - صحيفه نور - جلد 12 - ص 138.

[19] پيام امام خميني به مناسبت دومين سالگرد 17 شهريور صحيفه نور - جلد 13 - ص 65.

[20] بيانات امام خميني در جمع نخست‏وزير و اعضاي هيأدت دولت - صحيفه نور - جلد 13 - ص 135.

[21] بيانات امام خميني در جمع دانشجويان مسلمان پيرو خط امام صحيفه نور - جلد 13 - ص 144.

[22] بيانات امام خميني در جمع هيأت بررسي کننده جنگ تحميلي عراق عليه ايران - صحيفه نور - جلد 14 - ص 117.

[23] بيانات امام خميني در جمع فرماندهان نيروهاي سه‏گانه ارتش - صحيفه نور - جلد 15 - ص 7.

[24] منافقين و دشمنان خارجي.

[25] پيام امام خميني به مناسبت شهادت 72 شهيد بزرگ انقلاب اسلامي - صحيفه نور - جلد 15 - ص 51.

[26] بيانات امام خميني در جمع ائمه جمعه استان خوزستان - صحيفه نور - جلد 16 - ص 27.

[27] شهادت شخصيتهاي بزرگ و متعهد.

[28] پيام امام خميني به مناسبت سومين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي - صحيفه نور - جلد 16 - ص 48 - 49.

[29] بيانات امام خميني در جمع ائمه جمعه استان مازندران صحيفه نور و دشت گردگان - صحيفه نور - جلد 16 - ص 71.

[30] بيانات امام خميني در ديدار با نخست‏وزير و اعضاي هيأت دولت - صحيفه نور - جلد 16 - ص 93.

[31] اشخاص منحرف داخل و خارج کشور.

[32] بيانات امام خميني در جمع نمايندگان عشاير کشور - صحيفه نور - جلد 16 ص 120.

[33] بيانات امام خميني در جمع ائمه جمعه استان کرمان - صحيفه نور - جلد 16 - ص 156.

 

داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن

سری داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن

 

» داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن – سري اول

» داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن – سري دوم

» داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن – سري سوم

» داستانهای دفاع مقدس – دل بريدن – سري چهارم

 

٣٠- آيا بررسى قابليت‏هاى نظامى جمهورى اسلامى ايران براى ادامه جنگ...

٣٠- آيا بررسى قابليت‏هاى نظامى جمهورى اسلامى ايران براى ادامه جنگ مبتنى بر ارزيابى‏هاى درستى بود؟ ما با اتكا به چه توان نظامى به جنگ ادامه داديم؟

چه حقيقتى آشكارتر از اينكه ايران در مدت ٢٠ ماه توانست طى عمليات‏هاى بزرگى همچون ثامن الائمه، فتح المبين و بيت المقدس ٨٠٥٠ كيلومتر مربع از سرزمين‏هاى اشغال شده را آزاد كند و بيش از ٣٥٨٠٠ تن از نيروهاى دشمن را به اسارت در آورد و ١٨٠٠٠ تن از آنان را نيز به هلاكت رسانده يا زخمى كند. آيا اينها حاكى از قابليت‏هاى نظامى و توانايى رزمى ايران نبود؟ در حقيقت تجربه ٢٠ ماه مقاومت و دستاوردهاى آن نشان داد كه ما توان كافى براى تداوم جنگ تا حصول نتيجه لازم را داريم تا بتوانيم حقوق خود را مطالبه كنيم و يك صلح پايدار در منطقه مستقر سازيم.

 

٢٩- آيا توجيه و دلايل نظامى نيز براى ورود نيروهاى ايران به خاك عراق وجود داشت؟

٢٩- آيا توجيه و دلايل نظامى نيز براى ورود نيروهاى ايران به خاك عراق وجود داشت؟

بله؛ ايران با محاسبه و بررسى ملاك‏هاى نظامى نيز، موظف و بلكه مجبور بود به جنگ ادامه دهد. در توضيح اين اجبار، همان طور كه گفته شد، پس از فتح خرمشهر هيچ گونه پيشنهادى براى صلح از هيچ مجمع رسمى و بين‏المللى ارائه نشد و پيشنهادها تنها در حد آتش بس بود. از جنبه نظامى نيز وضعيت زير حاكم بود كه در آن وضعيت پذيرش آتش بس غير عقلايى و خلاف اصول نظامى بود:١- ارتفاعات آق داغ، قلاويزان، ميمك و مهريز در اختيار عراق بود و دشمن بر شهرهاى قصر شيرين و مهران و دشت ميمك تسلط ديد و تير داشت. علاوه بر آن، نفت شهر نيز همچنان در اختيار عراق بود و لذا توازن نظامى همچنان به نفع اين كشور سنگينى مى‏كرد.٢- به علت آنكه عقبه اصلى ارتش عراق آسيب اندكى ديده بود و اشتهاى تجاوز همچنان در سران حكومت عراق وجود داشت، لذا امكان تجاوز عراق همچنان پا بر جا بود.٣- پس از عمليات بيت المقدس فاصله عراق با شهرهاى اصلى ايران در جنوب (آبادان - خرمشهر) ٥٠٠ تا ٧٠٠ متر بود ولى ايران از شهر اصلى عراق در اين منطقه ١٧ كيلومتر فاصله داشت، لذا با توجه به اينكه امكان تجاوز عراق منتفى نشده بود، برترى نظامى عراق همچنان تهديدى عليه تماميت ارضى ايران به شمار مى‏رفت.٤- با توجه به باقى ماندن شاكله كلى ارتش عراق، خطر حمله مجدد به خاك ايران وجود داشت و نبودن تضمين بين‏المللى و منطقه‏اى براى جلوگيرى از تجاوز مجدد عراق به ايران، بر اهميت و جدى بودن تهديد و خطر مى‏افزود. بنابراين تدبير و انديشه نظامى حكم مى‏كرد تا زمانى كه دشمن خطرناك بود و امكان تجاوز مجدد او وجود داشت، بايستى او را تا حدى كه امكان تجاوزش مرتفع شود به عقب راند. همچنين بايد از برترى نظامى خودى براى ايجاد فضاى مناسب جهت برقرارى صلح با ثبات استفاده كرد، كارى كه ايران به آن پرداخت.